گنجور

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴

 

نظر کن درین موی باریک سر

که باریک بینند اهل نظر

چو تنهاست از رشته‌ای کمترست

چو پر شد ز زنجیر محکمترست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۴

 

چه رند پریشان شوریده بخت

چه زاهد که بر خود کند کار سخت

به زهد و ورع کوش و صدق و صفا

ولیکن میفزای بر مصطفی

از اندازه بیرون سپیدی مخواه

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۲

 

اگر هوشمندی مکن جمع مال

که جمعیتت را کند پایمال

مرا پیش ازین کیسه پر سیم بود

شب و روزم از کیسه پر بیم بود

بیفکندم و روی برتافتم

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۶

 

به یک سال در جادویی ارمنی

میان دو شخص افکنَد دشمنی

سخن‌چین بدبخت در یک‌نَفَس

خلاف افکنَد در میان دو کس

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۲۰

 

دروغی که حالی دلت خوش کند

به از راستی کت مشوش کند

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۴۰

 

بزرگی نماند بر آن پایدار

که مردم به چشمش نمایند خوار

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مفردات » شمارهٔ ۵۰

 

مکن عمر ضایع به افسوس و حیف

که فرصت عزیزست و الوقت سیف

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

شفیعٌ مطاعٌ نبیٌ کریم

قسیمٌ جسیمٌ نسیمٌ وسیم

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

کرم بین و لطف خداوندگار

گنه بنده کرده است و او شرمسار

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

کنونت که امکان گفتار هست

بگو ای برادر به لطف و خوشی

که فردا چو پیک اجل در رسید

به حکم ضرورت زبان در کَشی

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

زبان در دهان ای خردمند چیست؟

کلید در گنج صاحب هنر

چو در بسته باشد چه داند کسی

که جوهر فروش است یا پیله ور؟

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

چو جنگ آوری با کسی برستیز

که از وی گزیرت بود یا گریز

سعدی
 

سعدی » گلستان » دیباچه

 

سخندانِ پرورده پیر کهن

بیندیشد آن گه بگوید سخن

مزن تا توانی به گفتار، دم

نکو گوی، گر دیر گویی چه غم

بیندیش و آن‌گه بر آور نفس

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱

 

جهان ای برادر نماند به کس

دل اندر جهان‌آفرین بند و بس

مکن تکیه بر ملک دنیا و پشت

که بسیار کس چون تو پرورد و کشت

چو آهنگ رفتن کند جان پاک

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۴

 

درختی که اکنون گرفته‌ست پای

به نیروی شخصی برآید ز جای

و گر همچنان روزگاری هلی

به گردونش از بیخ بر نگسلی

سر چشمه شاید گرفتن به بیل

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۶

 

همان به که لشکر به جان پروری

که سلطان به لشکر کند سروری

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۸

 

از آن کز تو ترسد بترس ای حکیم

وگر با چنو صد بر آیی به جنگ

از آن مار بر پای راعی زند

که ترسد سرش را بکوبد به سنگ

نبینی که چون گربه عاجز شود

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۰

 

بنی آدم اعضای یکدیگرند

که در آفرینش ز یک گوهرند

چو عضوی به درد آورد روزگار

دگر عضوها را نماند قرار

تو کز محنت دیگران بی غمی

[...]

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۳

 

حرامش بود نعمت پادشاه

که هنگام فرصت ندارد نگاه

مجال سخن تا نبینی ز پیش

به بیهوده گفتن مبر قدر خویش

سعدی
 

سعدی » گلستان » باب اول در سیرت پادشاهان » حکایت شمارهٔ ۱۴

 

چو دارند گنج از سپاهی دریغ

دریغ آیدش دست بردن به تیغ

سعدی
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۷
sunny dark_mode