گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۷

 

امارت گرفت افتخاری دگر

فرستاد دولت نثاری دگر

زیادت شد از بهر فتح و ظفر

به میدان مردان سواری دگر

سپهر و ستاره بدین بزمگاه

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۹

 

کرا نیست دل در کف دلبری

نیابد به کام دل از دل، ری

بر از دل به کام دل آن کس برد

که دایم بود در برش دلبری

ولیکن چه درمان که اندر جهان

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

زبس گل که در باغ ماوی گرفت

چمن رنگ ارژنگ مانی گرفت

صبا نافه مشک تبت نداشت

جهان بوی مشک از چه معنی گرفت

مگر چشم مجنون به ابر اندراست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

به روی توام دل گشاید همی

گرم زلف تو دل رباید همی

لب توست درمان درد دلم

دلم سوی او زان گراید همی

همه سود من هست در وصل تو

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲

 

خیال تو یک ساعت از چشم من

نگردد چو مهر تو از دل جدا

نگشتی مرا چون خیالت تمام

گرت چون خیال تو بودی وفا

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰

 

جهانی منم بی نصیب از جهان

ز روی مثابت ز رای مصیب

که را داری اندر جهان جز مرا

جهانی ز مال جهان بی نصیب

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵۳

 

به ماتم نشستی به مرگ زنت

از این پس به مرگ تو ماتم بود

زنت مرد چون تو نمیری همی

چه مردی بود کز زنی کم بود

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۶۷

 

اگر به زمیری است پیری، نخواهم

که هرگز بت من مرا میر خواند

دلم تازه گشتی چو خواندی جوانم

کنون چون شود چون مرا پیر خواند

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۱

 

به میدان و دیوان بداندیش را

زتیغ و قلم کرده ای کارزار

ز بیم قلم کردن تیغ توست

که لرزان بود نیزه در کارزار

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۲

 

تامل کن از رفتن رفتگان

که بودند چون تو به نفس و نفس

منه دل به ماندن براین ماندگان

کزین ماندگان ماندنی نیست کس

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۶

 

بسی به بود مردن از زیستن

کرا زندگانی نباشد به برگ

زبس رنج و آفت که در زندگی است

حسد می برم مردگان را به مرگ

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۷۷

 

گرم حاجت آمد به تعریف تو

تو را هست فخر و مرا نیست ننگ

نبینی که مر زر پاکیزه را

همی حاجت آید به تعریف سنگ

نبینی که مر زر پاکیزه را

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۸۰

 

چو شمشیرم اندر نیام هنر

به قیمت بلند و به گوهر تمام

سزد گر نظیرم نیابد فلک

نگنجد دو شمشیر در یک نیام

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۰

 

به مشغولی روزگار اندرون

همی چشم دارم فراغ دلی

به شب نور خورشید جویم همی

شنیدی چو من هیچ بی حاصلی

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » ملحقات » قطعات » شمارهٔ ۶

 

زهی یافته دین و دولت زتو

صفایی که گردون زاختر نیافت

زاولاد آدم دو کس ماند و بس

که از کان جود تو گوهر نیافت

یکی آنکه مادر هنوزش نزاد

[...]

ادیب صابر
 
 
sunny dark_mode