گنجور

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

جلا می دهد سینه را اخگر ما

ز دل می برد زنگ، خاکستر ما

به خون لاله سان بارها شسته ایم

سیاهی نشد پاک از دفتر ما

نخواهیم سر در کشیدن به عجز

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

فلک بر سر بی سران پرچمی است

زمین زیر پا نعل مستحکمی است

به غفلت خبر دار دم نگذرد

نگهدار دم را که عالم دمی است

چسان سر به شادی برآریم ما؟

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۹

 

دلا پادشاهی گدایی است محض

که نی را نوا بینوایی است محض

حکیما ز درمان ما دست [دار]

همین درد ما را دوایی است محض

گهی جنگ و گه ناز و گه آشتی

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰

 

ندیده کسی آنچه من دیده‌ام

سرم گشت از بس که گردیده‌ام

اگر تار عمرم کند دور نیست

بر این رشته بسیار پیچیده‌ام

دمی بی‌محبت کجا بوده‌ام

[...]

سعیدا
 

سعیدا » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹

 

ز شوخی خطش غوطه زد در نگاه

که شد دیده را نور بینش سیاه

ز عکس هلال سر انگشت او

بر اوج فلک شد نمایان دو ماه

به رد کلام عدو از قضا

[...]

سعیدا
 
 
sunny dark_mode