گنجور

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱ - آغاز

 

کس از پاسبانان نه آگاه بود

جهان جوی خفته به خرگاه بود

نهفته به خرگه درآمد چو مار

نیامد بر نامور شهریار

سرش گفت بردارم از یال ،من

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲ - کشته شدن نیو بدست کنازنگ گوید

 

زمین را بخون لعل گون ساختند

تو گفتی فلک را نگون ساختند

کنازنگ زوبین هندی گرفت

بر نیو آمد چو دیو شکفت

چنان زدش بر سینه زخم درشت

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۳ - نامه فرستادن هیتال شاه به نزد جمهور شاه در مغرب زمین گوید

 

یکی نامه فرمود اندر زمان

به نزدیک جمهور روشن روان

سخن در سرنامه آغاز کرد

ز گنج معانی درش باز کرد

بسیم اندر آنسیم عنبر فشاند

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۴ - شکار رفتن ارژنگ شاه با شهریار گوید

 

جهان دیده دهقان چنین کرد یاد

که ارژنگ روزی گه بامداد

چنین گفت با نامور شهریار

مرا هست امروز رای شکار

سپهدار گفتا که فرمان کنم

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۵ - افتادن شهریار در طلسم عنبر دز گوید

 

به پیش اندرون پیر و یل در قفا

همی رفت مانند باد صبا

چه لختی بدین کوه بنهاد گام

معطر شد او را ز عنبر مشام

به پیر آنزمان گفت گرد دلیر

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۶ - اظهار عاشقی کردن مرجانه با شهریار گوید

 

سپهبد بپیچید بر خویشتن

سرم گفت کز خود ببری ز تن

که حاصل نگردد ز من کام تو

نیاید سر من بدین دام تو

تو دودی و من آتش سرکشم

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۷ - کشتن عباس هامان پسر هیتال شاه را گوید

 

وزآن روی بشنو سخن از سپاه

ز ارژنگ گردان زرین کلاه

چه رفت از پی گود یل شهریار

بگشتند گردان در آن مرغزار

پی اسب آن نامور یافتند

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۸ - صف آراستن دو لشکر در برابر همدیگر گوید

 

بشد شاد هیتال بر پیل کوس

ببست و جهان شد بگرد آبنوس

دلیران هندی پی کین همه

بروها بکردند پرچین همه

ز قطران یکی بحر آمد بجوش

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۹ - کشته شدن فرهنگ بدست زرفام گوید

 

دلاور برون راند آن فیل زود

خروشان وجوشان بیامد چه دود

به فرهنگ بربست راه ستیز

به کف داشت از کینه ساطور تیز

به فرهنگ گفتن که اندر نبرد

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۰ - رزم لشکر ارژنگشاه با زرفام گوید

 

بجنبید لشکر چه دریای چین

دمیدند در دم گره بر جبین

خروشیدن سنج و شیپور و کوس

همی گفت بر نامداران فسوس

وزین روی جمهور و هیتال شاه

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۱ - رزم شهریار بافرانک و اظهار عاشقی فرانک گوید

 

تنش بود لرزان دلش بود سست

خروشان و جوشان بکردار کوس

سپهبد چه دیدش فرو ماند سخت

کزین مرد گویا که برگشته بخت

چه آمد بر شهریار آن سوار

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۲ - آگاه شدن شهریار از مکر و دستان شیرافکن گوید

 

جهانجوی شیرافکن آمد ز راه

به دیبا بیاراست آن قلعه‌گاه

بهشتی شد از بس که دیبای زر

به هر کوی و برزن کشیدند در

بر افراز هر روزن از داد نای

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۳ - رفتن شهریار به شکار و کشتن شیرافکن را گوید

 

چو خور سر زد از چتر فیروزه‌رنگ

سپهبد کمر کینه را بست تنگ

بفرمود تا اسب او زین کنند

یلان را به نخجیر آیین کنند

نشست از بر اسب با ماهروی

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۴ - رسیدن سپاه ارژنگ شاه و خبر دادن از حال او گوید

 

چو دیدند روی سپهدار شیر

فکندند تن را ز بالا به زیر

همه پیش او در خروش آمدند

چو دریای جوشان به جوش آمدند

که ای گُرد‌! ما را به فریاد رس

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۵ - رسیدن شهریار بطلایه هیتال شاه و شکستن و رفتن پیش ارژنگ شاه گوید

 

طلایه برآمد سر راه نیو

گرفتند برخاست بانگ غریو

که برگو چه مردی بدین تیره شب

چرا بسته داری ز گفتار لب

سپهدار بگرفت برنده تیغ

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۶ - کشته شدن زرفام بدست شهریار گوید

 

چو شیر اندر آمد روان زیر فیل

یکی برخروشید چون رود نیل

سراندر بر ناف آن فیل برد

برآوردش ازجای یک فیل برد

چنان برزمین کوفت فیل و سوار

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۷ - برگشتن هر دو لشکر از همدیگر و آوردن شهریار جمهور رابه پیش ارژنگشاه گوید

 

دگرباره آن ابر آمد پدید

بیاورد هیتال را چون سزید

نشاند ازبر کوهه زنده پیل

دور و بد نهنگ ستیزنده پیل

بفرمود کز رزم دست آختند

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۸ - شناختن شهریار مرجانه جادو را گوید

 

تو امشب به می شاد با من نشین

که فردا منش بسته آرم برین

به پیش من او را نباشد درنگ

چه من دست بازم به شمشیر چنگ

سپهبد بدو گفت کای نازنین

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۱۹ - رسیدن نامه هیتال شاه بارژنگ شاه گوید

 

فرستاده ای را فرستاد و تفت

فرستاده آن نامه بگرفت رفت

به پیش سپه آمد او با شتاب

بر شاه آمد بهنگام خواب

به شه نامه بسپرد و شاهش بخواند

[...]

عثمان مختاری
 

عثمان مختاری » شهریارنامه » بخش ۲۰ - جواب نامه نوشتن ارژنگشاه به هیتالشاه گوید

 

چنین پاسخ نامه گردید زود

که جز رزم نبود دگر هیچ سود

چو فردا سر از خواب دوشین کشم

سپه بار دیگر بدین کین کشم

درآیم به میدان هیتال شاه

[...]

عثمان مختاری
 
 
۱
۲
۳
۷
sunny dark_mode