گنجور

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹ - استقبال از کمال خجندی

 

جفای تو بر دل به غایت خوش است

ز شه بر رعیت رعایت خوش است

از آن غمزه و لب به پیش خیال

گهی شکر و گاهی شکایت خوش است

به دشنام تلخم مسوز ای رقیب

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

صبا تا ز زلف تو بویی نداشت

دلم در جهان آرزویی نداشت

جهان هرگز از نازنینان چو تو

جفا پیشه تند خویی نداشت

بهار آمد و هیچ بلبل نماند

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۳

 

مرا عشقت از ره برون می‌برد

به کوی ملامت درون می‌برد

گر اینست زنجیر زلف، ای حکیم

ترا هم به قید جنون می‌برد

به تاراج دل چشم او بس نبود

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

زهی عشقت آتش بجان در زده

خطت کار خلقی بهم بر زده

چه ما را به سنگ جفا میزنی

قدح با حریفان دیگر زده؟

رخت نانوشته خط سبز خویش

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱

 

شبی با صراحی چنین گفت شمع

که: ای هر شبی مجلس آرای دوست

ترا با چنین قدر پیش قدح

سجود دمادم بگو از چه روست

صراحی بدو گفت: نشنیده ای

[...]

امیر شاهی
 

امیر شاهی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵

 

در آن کوش من بعد شاهی بدهر

که روزی به انصاف ازاین خوان خوری

گرت نیم نان جو افتد بدست

برغبت به از مرغ بریان خوری

نه زانسان که چندانکه مقدور تست

[...]

امیر شاهی
 
 
sunny dark_mode