گنجور

اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۸ - در سبب مرگ طبیعی

 

پیش ازین کردمت ز حال آگاه

که: سه روحند جسم را همراه

کار هر یک پدید و مدت کار

وین سخن باز می‌کنم تکرار

تا چهل سال روح روینده

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۱۹ - در ذکر معاد و تجرد کلی

 

چون تعلق برید جان از جسم

نبود حال جان برون زد و قسم:

گر نکوکار بوده باشد، رست

ورنه در خاک خوار ماند و پست

نفس اگر پاک و گر پلید بود

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۰ - در تدبیر این سفر

 

گر مریدی ز دار دور شود

در مریدی در آن حضور شود

چون ترا نیز عزم این راهست

دل تو زین عزیمت آگاهست

رخ به راه آر و رخت بر خر نه

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۱ - در عروج روح به عالم اصلی

 

پدری داری اندرین بالا

گشته در اصل و در گهر والا

گر ازین قبه ره به دریابی

خویش را پیش آن پدر یابی

پدرت را برادران هستند

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۲ - حکایت

 

بود روزی مسیح و یارانش

دانش اندوز و راز دارانش

سخن عشق را بیان میکرد

فاش میگفت و پس نهان میکرد

در میان سخن چو یارانش

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۳ - درتحقیق وصول عرفی

 

عشق از آنسوی عقل گیرد دوست

و آن کزان سوی عقل باشد اوست

هرچه بالای طور عقل بود

نه به تدبیر و غور عقل بود

دلت اینجا ز دل جدا گردد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۴ - در بیان علومی که همراه نفس شوند

 

در قیامت کجا رود با نفس؟

علم هر بوالفضول و هر با خفس

علم نفسست و عقل و علم‌اله

کز جهان با تو میشود همراه

وین سه علم ار کنی به عقل نظر

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۵ - درصفت بهشت و مراتب آن

 

چون بمیری ازین جواهر خمس

عقل و نفست نپاید اندر رمس

در این نه مقوله بسته شود

دل ازین چار قید رسته شود

برهی از سه بعد و از شش حد

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۶ - حکایت

 

شد غلام ملک به می خوردن

بشدند از پیش به پی کردن

یافتندش به کنج میخانه

مفلس و عور و مست و دیوانه

پس بگفتند پند و هیچ نگفت

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۷ - در معارج ارواح و ابدان و عذاب ایشان

 

ورندارد ز دین و دانش بهر

از تنش جان جدا کنند به قهر

در جهان جای او حجیم بود

آبش از جرعهٔ حمیم بود

تنگ ماند برو جهان فراخ

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۸ - خطاب به خواجه غیاث‌الدین محمد

 

ای شب و روز عالم از تو بساز

شب و روزی به کار ما پرداز

شب نگاهی درین معانی کن

روز لطفی چنانکه دانی کن

حبذا از چنان دل افروزی !

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۲۹ - در معذرت و فروتنی خود و تاریخ کتاب

 

خاطر پاک ساکنان قبور

« روح الله روحهم بالنور »

همه پرداختند پیش از من

اندرین باب نظم بیش از من

چه نویسد کسی بدان پاکی ؟

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۳۰ - در اعتقاد خود گوید

 

با چنین فقر و این تهی دستی

وندرین خاکساری و پستی

پشت گرمم بدانکه بی‌کم و کاست

اعتقادی درست دارم و راست

به رسول و کلام و وحی و ملک

[...]

اوحدی
 

اوحدی » جام جم » بخش ۱۳۱ - دعا و ختم کتاب

 

یارب، این نوبر نو آیین را

زادهٔ عقل و دادهٔ دین را

به تراز قبول نوری بخش

خاطرم را ازو سروری بخش

توشهٔ راه هوشمندان کن

[...]

اوحدی
 

اوحدی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۶

 

ای نسیم سحر، چه می‌گویی؟

از بت من خبر چه می‌گویی؟

به جز آن کم ز غم بخواهد کشت

چه شنیدی؟ دگر چه می‌گویی؟

می‌دهم در بهای وصلش جان

[...]

اوحدی
 
 
۱
۷
۸
۹
sunny dark_mode