سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۳
این دغل دوستان که میبینی
مگسانند دور شیرینی
تا حطامی که هست مینوشند
همچو زنبور بر تو میجوشند
باز وقتی که ده خراب شود
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۴
هر که را باشد از تو بیم گزند
صورت امن ازو خیال مبند
کژدمان خلق را که نیش زنند
اغلب از بیم جان خویش زنند
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۵
هر که بیمشورت کند تدبیر
غالبش بر غرض نیاید تیر
بیخ بیمشورت که بنشانی
بر نیارد به جز پشیمانی
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۶
ای پسندیده حیف بر درویش
از برای قبول و منصب خویش
تا دل پادشه به دست آری
حیف باشد که حق بیازاری
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۷
برگزیدندت ای گل خرم
از گلستان اصطفی آدم
حلقهای از عبادی اندر گوش
خلعتی از یحبهم بر دوش
دامن این قباه بالایی
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۸
قیمت عمر اگر بداند مرد
بس بگرید بر آنچه ضایع کرد
طفل را سیبکی دهند به نقش
بستانند ازو نگین بدخش
جوهری را که این بصیرت هست
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۹
خری از روستاییی بگریخت
جل بیفکند و پاردم بگسیخت
در بیابان چو گور خر میتاخت
بانگ میکرد و جفته میانداخت
که «به جان آمده ز محنت و بند
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۰
حرص فرزند آدم نادان
مثل مورچه است در میدان
این یکی مرده زیر پای دواب
آن یکی دانه میبرد بهشتاب
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳۱ - حکایت
پیری اندر قبیلهٔ ما بود
که جهاندیدهتر ز عنقا بود
صد و پنجه بزیست یا صد و شصت
بعد از آن پشت طاقتش بشکست
دست ذوق از طعام باز کشید
[...]
سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۴۲
هر که آمد بر خدای قبول
نکند هیچش از خدا مشغول
یونس اندر دهان ماهی شد
همچنان مونس الهی شد