گنجور

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۶۷

 

مردکی غرقه بود در جیحون

در سمرقند بود پندارم

بانگ می‌کرد و زار می‌نالید

که دریغا کلاه و دستارم

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۷۹

 

پسران فلان سه بدبختند

که چهارم نزاد مادرشان

این بدست آن بتر به نام ایزد

وان بتر تر که خاک بر سرشان

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۳

 

صبر بر قسمت خدا کردن

به که حاجت به ناسزا بردن

تشنه بر خاک گرم مردن به

کاب سقای بی‌صفا خوردن

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۸۹

 

جامع هفت چیز در یک روز

عجبست ار نمیرد آن دابه

سیر بریان و جوز و ماهی و ماست

تخم مرغ و جماع و گرمابه

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۱۹۹

 

رحم الله معشر الماضین

که به مردی قدم سپردندی

راحت جان بندگان خدای

راحت جان خود شمردندی

کاش آنان چو زنده می‌نشوند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۵

 

ای پسندیده حیف بر درویش

تا دل پادشه به دست آری

تو برای قبول و منصب خویش

حیف باشد که حق بیازاری

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۸

 

دیگران در ریاضتند و نیاز

ای که در کام نعمت و نازی

چه خبر دارد از پیاده سوار

او همی تیزد و تو می‌تازی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۰۹

 

هر کجا خط مشکلی بکشند

جهد کن تا برون خط باشی

چون غلط بشنوی شتاب مکن

تا نباید که خود غلط باشی

خامشی محترم به کنج ادب

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۰

 

آن مکن در عمل که در عزلت

خوار و مذموم و متهم باشی

در همه حال نیک محضر باش

تا همه وقت محترم باشی

سعدی
 

سعدی » مواعظ » قطعات » شمارهٔ ۲۱۲

 

دوش در سلک صحبتی بودم

گوش و چشمم به مطرب و ساقی

پایمال معاشرت کردم

هر چه سالوس بود و زراقی

گفتم ای دل قرار گیر اکنون

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲

 

همه را ده چو می‌دهی موسوم

نه یکی راضی و دگر محروم

خیر با همگنان بباید کرد

تا نیفتد میان ایشان گرد

کانچه در کفه‌ای بیفزاید

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۳

 

عدل و انصاف و راستی باید

ور خزینه تهی بود شاید

نکند هرگز اهل دانش و داد

دل مردم خراب و گنج آباد

پادشاهی که یار درویشست

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۱

 

هیچ دانی که چیست دخل حرام

یا کدامست خرج نافرجام

به گدایی فراهم آوردن

پس به شوخی و معصیت خوردن

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۲

 

نشنیدم که مرغ رفته ز دام

باز گردید و سرّ گفته به کام

مرغ وحشی که رفت بر دیوار

که تواند گرفت دیگر بار؟

رفتگان را به لطف باز آرند

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۳

 

زخم بالای یکدگر بزنند

بخراشند و مرهمی نکنند

خار و گل درهم‌اند و ظلمت و نور

عسل و شهد و نشتر و زنبور

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۷

 

سگ بر آن آدمی شرف دارد

کاو دل دوستان بیازارد

این سخن را حقیقتی باید

تا معانی به دل فرود آید

آدمی با تو دست در مطعوم

[...]

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۸

 

غم نه بر دل که گر نهی بر کوه

کوه گردد ز بار غصه ستوه

جان شیرین که رنج کش باشد

تن مسکین چگونه خوش باشد؟

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۱۹

 

سخن زید نشنوی بر عمرو

تا ندانی نخست باطن امر

گر خلافی میان ایشانست

بی‌خلاف این سخن پریشانست

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۰

 

همه فرزند آدمند بشر

میل بعضی به خیر و بعضی شر

این یکی مور ازو نیازارد

وان دگر سگ برو شرف دارد

سعدی
 

سعدی » مواعظ » مثنویات » شمارهٔ ۲۱

 

همه دانند لشکر و میران

که جوانی نیاید از پیران

عذر من بر عذار من پیداست

بعد ازینم چه عذر باید خواست؟

سعدی
 
 
۱
۴
۵
۶
۷
۸
۱۶
sunny dark_mode