گنجور

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۸ - راندن کوئوال گدا را از مکتب به رقابت خود

 

هیچ جا در جهان حبیبی نیست

که به دنبال او رقیبی نیست

مردمان تا حبیب می‌گویند

در برابر رقیب می‌گویند

تا کسی جان به آن جهان نبرد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۱۹ - رفتن گدا به شب بر در شاه‌زاده

 

یک شب القصه رو به شاه آورد

رو به شاه جهان پناه آورد

با تن زار و سینه ی غمناک

دل مجروح و دیدهٔ نمناک

هر قدم رو به خاک می‌مالید

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۰ - نالیدن درویش در کوی شاه

 

آن شب آفاق همچو گلشن بود

شب نبود آن، که روز روشن بود

فلک از آفتاب و بدر منیر

قدحی بود پر ز شکر و شیر

ماه چون کاسهٔ پنیر شده

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۱ - دیدار شاه از بام در شب ماه روشن

 

آمد و جا گرفت بر لب بام

روی بنمود همچو ماه تمام

آمد و بر کنار بام نشست

دید درویش را که رفته ز دست

رخ به خوناب دیده می‌شوید

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۲ - در صفت کبوتربازی شاه و نظاره کردن درویش

 

صبح چون ریخت دانهٔ انجم

آسمان گشت تیر و مشعله دم

باز سبز آشیان زرین پر

کرد آهنگ چرخ بار دگر

سوی بام کبوتر آمد شاه

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۳ - سر راه گرفتن رقیب درویش را

 

چند روزی که شاهزادهٔ عصر

آمد و جا گرفت بر لب قصر

آن گدا رو به قصر شه می‌کرد

بر در و بام او نگه می‌کرد

به هوای شه و نظارهٔ بام

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۴ - جستن کبوتر شاه بر درویش و نامه نوشتن به بال او

 

بود شه را کبوتری که فلک

نه پری دید مثل او نه ملک

در پریدن بلند پایهٔ او

چون همای ارجمند سایهٔ او

قمری از بهر بندگی کردن

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۵ - رفتن شاه‌زاده به میدان

 

روز دیگر که آفتاب منیر

همه روی زمین گرفت به زیر

گرم شد ذره ذره آتش مهر

ذره‌اش تیر شد کمانش سپهر

شه کمر بست و عزم میدان کرد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۶ - در تعریف کمان شاه گوید

 

بر سر دست شه کمانی بود

که مه نو ازو نشانی بود

خم شده همچو ابروی خوبان

کرده هر گوشهٔ عالمی قربان

همچو ابروی یار در خوی زه

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۷ - مناظرهٔ تیر و کمان با یکدیگر

 

شاه تیری که در کمان پیوست

چون فکندش بر آسمان پیوست

تیر چون دید کز جفای کمان

ماند از دست‌بوس شاه جهان

بیخود افگند ز آسمان خود را

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۸ - جواب دادن کمان به تیر و صلح کردن

 

چون کمان این سخن شنید از تیر

بر دلش زخم‌ها رسید از تیر

گفت تا کی شکست پیری من؟

بگذر از طعن گوشه‌گیری من

که تو هم بعد از آن که پیر شوی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۲۹ - واقف شدن مردم از عشق‌بازی و دلداری درویش و بهانه ساختن رقیب شکار را به جهتجدایی آن‌ها

 

چند روزی که شاه بنده‌نواز

سوی درویش جلوه کرد به ناز

مردمان پی به حال او بردند

ره به فکر و خیال او بردند

عیب‌جویان به عیب رو کردند

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۰ - حیله کردن رقیب و خبردار نمودن شاه گدا را

 

روز دیگر که وقت میدان شد

باز شه را هوای جولان شد

آمد و کرد هم‌عنانی او

شد مشرف به هم‌زبانی او

گفت شاها رسید فصل بهار

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۱ - رفتن درویش به صحرا و ساکن شدنش در کوهی و منتظر بودنش به مقدم شاه

 

بود کوهی و بوالعجب کوهی

کوه دردی و کان اندوهی

تیغ بر فرق ماه و مهر زده

سنگ بر شیشهٔ سپهر زده

دل سختش به عاشقان در جنگ

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۲ - وصف غزال کوهی

 

در صف آهوان غزالی بود

کش عجب نازنین جمالی بود

عالم از بوی نافه‌اش مشکین

پیش او آهوی ختن مسکین

شوخ چشمی به غمزه شعبده‌باز

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۳ - بزم‌آرایی لشکر به شکار

 

چون ز بهر نشاط نوروزی

شد چمن پر بساط فیروزی

غنچه و گل به عیش کوشیدند

جامهٔ سرخ و سبز پوشیدند

دهن تنگ غنچه خندان شد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۴ - تعاقب شاهزاده غزال را و رسیدن هر دو پیش گدا

 

آن غزالی که گفته شد زین پیش

که با او انس داشت درویش

در همان صیدگاه حاضر بود

سوی او چشم شاه ناظر بود

آرزو کرد تا به بند افتد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۵ - بزم‌آرایی شاه و نظر کردن گدا

 

شب که در بزم‌گاه مینا رنگ

زهره با چنگ راست کرد آهنگ

باده از سرخی شفق کردند

اختران لعل در طبق کردند

شاه را دل به سوی باده کشید

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۶ - رفتن شاه‌زاده به دیدن درویش

 

روز دیگر که با هزار شکوه

رخ نمود آفتاب از سر کوه

سر زد از جیب کوه چشمهٔ نور

شد عیان معنی تجلی طور

شاه از خواب صبح‌دم برخاست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » شاه و درویش » بخش ۳۷ - به شهر آمدن شه‌زاده

 

بار دیگر که خسرو انجم

سرطان را گرفت در قلزم

بس هوای تموز گرمی کرد

آهن و سنگ رو به نرمی کرد

رگ و پی از تف سموم گداخت

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode