گنجور

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

خوب رویان چو صید عام کنند

ناوک از غمزه تو دام کنند

آن دو چشمان مست خواب آلود

خواب بر چشم ما حرام کنند

عاشقان میپزند سودایش

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

دیده از دیدن تو بس نکند

با لبت دل به جان هوس نکند

گرچه عیسی دمی ولی طالع

یک دمم با تو هم نفس نکند

آنچه با ما رقیب کرد ز جور

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

هرچه آن سرو ناز می‌گوید

شرح عمر دراز می‌گوید

پیش نازش دل شکسته ما

روز و شب از نیاز می‌گوید

چون حدیث از دهان او گذرد

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳

 

بر گلت از عرق گلاب افتاد

چون خیال قدت در آب افتاد

شد پریشان چو زلف مشکینت

ابر بر روی آفتاب افتاد

بر خیالت چو خیمه زد دل من

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

بنما طلعت موجه خویش

تا بگیرند دلبران ره خویش

بهر تو غیر جان نثارم نیست

چون کنم من زدست کوته خویش

شب هجران من شود روشن

[...]

شاهدی
 

شاهدی » دیوان فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

مرغ دل راست عزم مسکن خویش

خاطرش می کشد به گلشن خویش

چند باشد درین قفس محبوس

نیست جایش بجز نشیمن خویش

جان من چون لب تویاد آرم

[...]

شاهدی
 
 
sunny dark_mode