کسایی » دیوان اشعار » موی سپید و روی سیاه ...
چون سر من سپید دید بتم
گفت تشبیه شیب و سخت عجب
گفت : موی سپید و روی سیاه
همچو روز است در میانهٔ شب !
کسایی » دیوان اشعار » مردم و زمانه
نانوردیم و خوار و این نه شگفت
که برِ ورد، خار نیست نورد
مردم اندر خور زمانه شدهست
نرد چون شاخ گشت و شاخ چون نرد
کسایی » دیوان اشعار » گازُر
کوی و جوی از تو کوثر و فردوس
دل و جامه ز تو سیاه و سپید
رخ تو هست مایهٔ تو، اگر
مایهٔ گازران بود خورشید
کسایی » دیوان اشعار » غزل
ای ز عکس رخ تو ، آینه ماه
شاه حُسنی و ، عاشقانْت سپاه
هر کجا بنگری ، دمد نرگس
هر کجا بگذری ، برآید ماه
روی و موی تو نامهٔ خوبی است
[...]
کسایی » دیوان اشعار » عزت نفس
به خدایی که آفرین کرده ست
زیرکان را به خویشتن داری
که نیرزد به نزد همت من
ملک هر دو جهان به یک خواری
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۹
باد و گردم نکرد زشتی هیچ
با دل من چرا شد ایدون زشت
زانکه خویی پلید کرد مرا
هر که را خو پلید ، هست پلشت
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲۲
آن جهان را بدین جهان مفروش
گر سخندانی این سخن بنیوش
پیری آغوش بازکرده فراخ
تو همی گوش با شکافهٔ غوش
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۲۳
ای دریغا که مورد زار مرا
ناگهان باز خورد برف ِ وغیش
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۳۱
تیز بودیم و کند گونه شدیم
راست بودیم و باشگونه شدیم
سرو بودیم چندگاه بلند
گوژ گشتیم و چون درونه شدیم
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۳۲
نسوز نامرده ، ای شگفتی کار
راست با مردگان بگونه شدیم
خوب گر سوی ما نگه نکند
گو مکن ، شو که ما نمونه شدیم
کسایی » ابیات پراکنده از فرهنگهای لغت » شمارهٔ ۴۷
که نعمهای او چو چرخ روان
همه خواب است و باد و بادفَره