گنجور

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱

 

نوبهار بدیع بی همتا

همتی بذل کرد بر صحرا

تا به تاثیر بذل و همت او

گشت صحرا بدیع و بی همتا

هر کجا گشت همتی مبذول

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵

 

جور از این برکشیده ایوانست

که بر او مشتری و کیوانست

دم سردی که برکشد مردم

هم از این برکشیده ایوانست

آدمی را ز دور این ایوان

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۴۸

 

روزه رفت و رسید عید فراز

عود پیش آر و کار عید بساز

رمضان را پدید گشت انجام

خیز تا خرمی کنیم آغاز

روزه از تاختن فرود آسود

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۹۸

 

ای به قامت چو سرو بستانی

قیمت حسن خویش می دانی

نیکویی را به روی معجزه ای

دلبری را به زلف برهانی

در حلاوت برادر شکری

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

چهره باغ زعفرانی گشت

گونه باده ارغوانی گشت

دوستان ترک بوستان گفتند

جشن نوروز مهرگانی گشت

گل خود روی روی پنهان کرد

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

هر که معشوق محتشم دارد

دلبر و کام دل به هم دارد

روی نیکوش محتشم کرده است

کار معشوق محتشم دارد

زلف جادوش صبر من بر بود

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

گشتم از هجر او نزار چو نی

وعده وصل او ندانم کی

او بت دلبرست و نیست مرا

هیچ کاری به جز پرستش وی

ای بهاری که بی هوای بهار

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۵

 

همه از عشق زندگانی خویش

دوست می داشتم جوانی را

پیری آمد و زو بتر به جهان

دشمنی نیست زندگانی را

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹

 

ننویسی جواب نامه من

نامه من نیرزدت به جواب

ای عجب فضل تو روا دارد

کز لب تشنه بار گیرد آب

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۸

 

غم امروز جان من فرسود

غم فردا تن مرا بگداخت

کار امروز من چو ساخته نیست

کار فردا چگونه خواهم ساخت

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۹

 

پیش پیری دلم حکایت کرد

کز جوانی مرا چه بود بگفت

چون مرا در ره گناه کشید

نامه من سیاه کرد و برفت

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۱

 

حق ببین و بگو به چشم و زبان

تا به صحرای دین رسی ز نهفت

کور نادان که حق نخواهد دید

گنگ نادان که حق نیارد گفت

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۵

 

قدر مردم سفر پدید کند

خانه خویش مرد را بند است

تا به سنگ اندرون بود گوهر

کس چه داند که قیمتش چنداست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۶

 

هیچ نعمت چو زندگانی نیست

به خوشی نزد هر که جا نور است

منم آن کسی که زندگانی من

بی تو از روز مرگ تلخ تر است

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۲۹

 

خبرت خفته می دهد دربان

گر نخفتی خلاف گفتن چیست

ور زاصحاب فیلی اندر فعل

خواب اصحاب کهف گفتن چیست

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۷

 

هر زمان این زمانه توسن

عیش بر من به ناخوشی دارد

فلک بر کشیده هر نفسی

مر مرا در کشاکشی دارد

آن سواری که زیر زین هر شب

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۳۸

 

تکیه بر اعتقاد باید کرد

بر خدا اعتقاد باید کرد

گرچه ایزد دهد هدایت دین

بنده را اجتهاد باید کرد

این جهان را مرید بسیاراست

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۰

 

ای دریغا که عهد برنایی

عهد بشکست و جاودانه نماند

از زمانه غرض جوانی بود

لیکن از گردش زمانه نماند

آب معشوق را زمانه بریخت

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۲

 

قرب یک ماه شد که در شب روز

چشم من ماه و آفتاب ندید

اندر آن خانه ام که در همه عمر

هیچ جغدی چنان خراب ندید

ز آتش دل کباب شد جگرم

[...]

ادیب صابر
 

ادیب صابر » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۴۹

 

دوستانی که مر مرا بودند

همه در زیر خاک، خاک شدند

دست من بی عطا از آن مانده ست

که همه معطیان هلاک شدند

ادیب صابر
 
 
۱
۲
sunny dark_mode