×
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
چشمم از ابر اشکبارترست
از عرق جبهه بهارترست
گریه کرد از فریب و زارم کشت
نگه از تیغ آبدارترست
می برانگیزدش به کشتن من
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
کشته را رشک کشته دگرست
من و زخمی که بر دل از جگرست
رمد اجزای روزگار ز هم
روز و شب در قفای یکدگرست
مستی انداز لغزشی دارد
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
تا بشوید نهاد ما ز وسخ
گشت گرمابه ساز از دوزخ
تا چه بخشند در جهان دگر
کشتگان ترا چمن برزخ
وه که از کشتزار امیدم
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۶
ای ترا و مرا درین نیرنگ
دهن و چشم و دست و دل همه تنگ
هم تو خود در کمین خویشتنی
ای به رخ ماه و ای به خوی پلنگ
هان مغنی که در هوای شراب
[...]
غالب دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۰
آسمان بلند را میرم
ابر کحلی پرند را میرم
می فریبد مرا به بازیچه
دل زار و نژند را میرم
شوری اشک در نظر خوارست
[...]