عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳
برقع از ماه برانداز امشب
ابرش حسن برون تاز امشب
دیده بر راه نهادم همه روز
تا درآیی تو به اعزاز امشب
من و تو هر دو تمامیم بهم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰
اینت گم گشته دهانی که توراست
وینت نابوده میانی که توراست
از دو چشم تو جهان پرشور است
اینت شوریده جهانی که توراست
جادوان را به سخن خشک کنی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹
آن دهان نیست که تنگ شکر است
وان میان نیست که مویی دگر است
زان تنم شد چو میانت باریک
کز دهان تو دلم تنگتر است
به دهان و به میانت ماند
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶
سرو چون قد خرامان تو نیست
لعل چون پستهٔ خندان تو نیست
نیست یک کس که به لب آمده جان
زآرزوی لب و دندان تو نیست
هیچ جمعیت اگر یافت کسی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۳
نه به کویم گذرت میافتد
نه به رویم نظرت میافتد
آفتابی که جهان روشن ازوست
ذرهٔ خاک درت میافتد
در طلسمات عجب موی شکاف
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۹۳
نام وصلش به زبان نتوان برد
ور کسی برد ندانم جان برد
وصل او گوهر بحری است شگرف
ره بدو مینتوان آسان برد
دوش سرمست درآمد ز درم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۰۷
هر که را عشق تو سرگردان کرد
هرگزش چارهٔ آن نتوان کرد
چارهٔ عشق تو بیچارگی است
هر که بیچاره نشد تاوان کرد
سر به فرمان بنهد خورشیدش
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۰
درد من هیچ دوا نپذیرد
زانکه حسن تو فنا نپذیرد
گر من از عشق رخت توبه کنم
هرگز آن توبه خدا نپذیرد
از لطافت که رخت را دیدم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۵
دست در دامن جان خواهم زد
پای بر فرق جهان خواهم زد
اسب بر جسم و جهت خواهم تاخت
بانگ بر کون و مکان خواهم زد
وانگه آن دم که میان من و اوست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۷
دل به سودای تو جان در بازد
جان برای تو جهان در بازد
دل چو عشق تو درآید به میان
هرچه دارد به میان در بازد
ور بگوید که که را دارد دوست
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۳۵
دل برای تو ز جان برخیزد
جان به عشقت ز جهان برخیزد
در دل هر که نشینی نفسی
ز غمت جان ز میان برخیزد
مرد درد تو درین ره آن است
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۲
چون لبش درج گهر باز کند
عقل را حاملهٔ راز کند
یارب از عشق شکر خندهٔ او
طوطی روح چه پرواز کند
هیچ کس زهره ندارد که دمی
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰
صبح از پرده به در میآید
اثر آه سحر میآید
یا کسی مشک ختن میبیزد
یا نسیم گل تر میآید
خیز ای ساقی و میده به صبوح
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۷۵
نه ز وصل تو نشان مییابم
نه ز هجر تو امان مییابم
دشنهٔ هجر توام کشت از آنک
تشنهٔ وصل تو جان مییابم
از میان تو چو مویی شدهام
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۲
خبرت هست که خون شد جگرم
وز می عشق تو چون بی خبرم
زآرزوی سر زلف تو مدام
چون سر زلف تو زیر و زبرم
نتوان گفت به صد سال آن غم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷
زیر بار ستمت میمیرم
روی در روی غمت میمیرم
شغل عشق تو چنان کرد مرا
کایمن از مدح و ذمت میمیرم
زندهٔ بی سر از آنم که چو شمع
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۳
بندگی چیست به فرمان رفتن
پیش امر از بن دندان رفتن
همه دشواری تو از طمع است
ترک خود گفتن و آسان رفتن
سر فدا کردن و سامان جستن
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۸
تا دل ز دست بیفتاد از تو
تن به اندوه فرو داد از تو
دل من گشت چو دریایی خون
چشم من چشمهٔ خون زاد از تو
تا دلم بندهٔ سودای تو شد
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۸۷
ای جگر گوشهٔ جانم غم تو
شادی هر دو جهانم غم تو
به جهانی که نشان نیست ازو
غم تو داد نشانم غم تو
گر ز مژگانت جراحت رسدم
[...]
عطار » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۸۰
دوش سرمست به وقت سحری
میشدم تا به بر سیمبری
تیز کرده سر دندان که مگر
بربایم ز لب او شکری
چون ربودم شکری از لب او
[...]