گنجور

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

سینه پر ناله و لب خاموش است

بر زبان قفل و دلم در جوش است

خود گر افلاک و گر عنصر خاک

همه را بار غمش بر دوش است

آن یک از شوق شب و روز برقص

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴

 

بر دلم قهر و رضای تو لذیذ

بر تنم رنج و شفای تو لذیذ

همه اطوار تو زیبا و پسند

فرق سر تا کف پای تو لذیذ

خواه مهر از تو رسد خواه جفا

[...]

حکیم سبزواری
 

حکیم سبزواری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

ز جهان بود وجود تو غرض

گل عرض بوده و بود تو غرض

گرچه مسجود ملک شد آدم

بود از آن سجده سجود تو غرض

زین همه شاهد و مشهود بود

[...]

حکیم سبزواری
 
 
sunny dark_mode