گنجور

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۵۰ - هم در ثنای او

 

تا جهانست ملک سلطان باد

بر جهانش به ملک فرمان باد

شاه مسعود کاختر مسعود

در مرادش درست پیمان باد

همه دعوی طالع میمونش

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۹۷ - ستایش

 

ملکا بنشین بر تخت به کام

می مشکین خور در زرین جام

هیبت سوزان خود خنجر توست

بر مکش خنجر زرین ز نیام

حشمت عدل علایی به جهان

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۰۹ - بخل کوه

 

گرچه پیوسته همه از زر و سیم

گنجها پر کند این کوه کلان

طرف های کمرش برف و یخست

بخل از این بیش نباشد به جهان

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۵ - در حق یار میهمان گوید

 

میزبان کرد مرا دوش بتم

آن گرانمایه تر از در خوشاب

مجلسی داشتم آراسته خوب

از گل و نرگس و سیم و می ناب

چشم او نرگس و رخسارش گل

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۲۱ - صفت یار با خط و خال است

 

ای نگاری که ز خوبی رخت

حور در خلد گرفتار بماند

رخ تو حسن به پرگار بزد

در میان نقطه پرگار بماند

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۴ - صفت یار هندسی گوید

 

هندسی یاری ای یار عزیز

بر تو هندسه چون تو بر من

گر به قولت نشود نقطه همی

منقسم ای صنم نقطه دهن

از برای چه دهان تو همی

[...]

مسعود سعد سلمان
 

مسعود سعد سلمان » توصیفات » شهرآشوب » شمارهٔ ۷۷ - صفت دلبر خربنده بود

 

آهنین پوش ندیدم چو تو سرو

نمدین خود ندیدم چو تو ماه

سرو را هرگز خربنده که دید

ماه را دید کس از پشم کلاه

از ره راست بیفتاده ست آنک

[...]

مسعود سعد سلمان
 
 
sunny dark_mode