گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

گر آیی تنگ یک شب در بر ما

فدای پای جانان این سر ما

چه دولت باشد آن یارب که ناگاه

درآیی همچو سروی از در ما

ندارم دستگاه صبر بشتاب

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۹

 

جهان را باز ایام جوانیست

سر سودای عیش و کامرانیست

صبا بگذر شبی در کوی یارم

بگویش با توأم رازی نهانیست

چو خضرم طالب سرچشمه ی نوش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۸

 

نیست دلی کز غم تو خسته نیست

با سر زلفین تو وابسته نیست

نقش رخت می نرود از خیال

زآنکه غم عشق تو بربسته نیست

پیش رخ خوب تو در بوستان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۴

 

ای گل رویت بهارستان عشق

وای دل من بلبل بستان عشق

آفتابی بر سپهر دلبری

وز رخت پرنور شد ایوان عشق

لشکر اندیشه بر هم می زند

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۰۵

 

بربود از من دل دل ربائی

جز وصل او نیست دل را دوایی

درد دل من از جور یارست

سر بکند هم روزی ز جایی

دیدم رخش را دانم که روزی

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
sunny dark_mode