گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۷۹

 

ما چو قطع نظر از روی نکو نتوانیم

دل به بیهوده بدگوی چرا رنجانیم

محرمی کو که به صاحب غرض از ما گوید

که دگر در حق ما هرچه تو گونی آنیم

زاهد آن به که گذارد به سر خود ما را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۲

 

ما درین شهر به دام صنمی در بندیم

که به دشنام ازو شاد و به غم خرسندیم

در غم فرقت او ناله کنان با دل ریش

گه گهی زار بگرییم و گهی می خندیم

همچو پرگار ز باریم جدا سرگران

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۶

 

ما لبت را نمک، شوان ملاحت خوانیم

خال مشکین ترا دانه دل‌ها دانیم

در وفاداری و دلدادگی و جانبازی

آنچه گویند در این باره دو صد چندانیم

از جدایی همه دم هست شکایت ما را

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸۹

 

من ازین خرقه آلوده که در بر دارم

عار باشد اگر از خویش نباشد عارم

گفتم آیم به سوی دبر و به بندم زنار

باز دیدم که از آن هم نگشاید کارم

گر روم بر در مسجد ندهنده راهی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۱

 

من ترا مانده به هر بار کجا بار شوم

ور بود نیز وفادار چرا بار شوم

تو مپندار مرا در سبکی شیوه خویش

که به هر خس چو تو از باد هوا یار شوم

گر کشد هر سر موی تو جدا بار دگر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۳

 

من دل خسته به درد تو دوا یافته ام

رنج ها دیده و امروز شفا یافته ام

مرده با درد تو و زندهٔ جاوید شده

شده در عشق تو فانی و بقا یافته ام

کرده اند اهل نظر خاک درم سرمه چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹۹

 

من که از وصل تو ای دوست جدا می باشم

سال و مه منتظر وصل شما می باشم

درد عشق تو مرا کشت دوا کن جانا

کاندر این درد به امید دوا می باشم

صبحدم باد صبا چون ز تو آرد پیغام

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۳

 

نام آن لب به خط سبز به جانی دیدم

کاغذی بافتم و قند دروه پیچیدم

آن خط از شوق کشیدم من گریان در چشم

حرف حرفش چو قلم گریه کنان بوسیدم

نامه را نیمه به خون سرخ شده و نیمی زرد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۵

 

نقد جان چیست که در دامن جانان ریزم

گر بخواهد ز سر هر دو جهان برخیزم

بی گناه در همه نیغم بزند بار عزیز

ادب آنست که گردن نهم و نستیزم

رسم باشد که گریزند غلامان ز جفا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۰۸

 

هر شبی تا به سحر دست دعا بگشایم

که مگر یک شبی آن بند قبا بگشایم

همچو من عقد گشانی نبود در عالم

گر گره ز ابروی آن ترک خطا بگشایم

دوست در خانه فرود آمد و من در بستم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۲

 

یار من بار دگر می طلبد دانستم

عاشق زار دگر میطلبد دانستم

عارش آید دگر از یاری و غمخواری من

بار و غمخوار دگر می طلبد دانستم

خون مژگان من از نازه نیارد در چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۱۳

 

بار هر چند به ناحق طلبه آزارم

گر ازوه باشدم آزار ز حق بیزارم

اگر اندیشه از حرمت خونم نکند

به حق و حرمت باری که به آن هم بارم

با خیالش چو حکایت کنم از چشم پر آب

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۰

 

ای خوش آن باد که از کوی تو آید بر من

مشت خاک درت باز نهه بر سر من

نفروزد شبم از مه که فتد بر در و بام

خانه روشن کن و چون شمع درآ از در من

تیره جانیست دل سوخته بر دیده نشین

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۲۴

 

ای لبت چون شکر و نقل دهان نیز چنان

دل من عاشق نام تو زبان نیز چنان

نور محض است عذار تو جبین نیز چنین

بر غیبیست دهان نو میان نیز چنان

شد دوانهسوی تو اشکم چو خرامان رفتی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۱

 

برگ گل خواندمش از لطف برنجید ز من

مگر این نکته رنگین نپسندید ز من

آن پری چهره که دیوانه خویشم گرداند

چه خطا رفت که چون بخت بگردید ز من

ظاهرا برگ کسی نیست چو گل سرو مرا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۳۹

 

خبری یافتم از یار مپرسید ز من

تا نیارید بر من خبر دار و رسن

خبر دار و رسن رابت منصور بود

خبر رایت و منصور بود قلب شکن

خبری یافته ام از گل و از باد بهار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۴۹

 

دل که میرفت ز خود چون نرود باز چنین

چشم و ابروی ترا شیوه چنان ناز چنین

من بیدل چو زرم با توز اخلاص درون

قلب چون نیست مرا این همه مگذار چنین

نیر خاکی نبود رسم که دور اندازند

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۱

 

دل من عاشق باریست که گفتن نتوان

روز و شب در پی کاریست که گفتن نتوان

این همه چهره که کردیم به خونابه نگار

از غم روی نگاریست که گفتن نتوان

دیده زاندم که زخون خاک درت شست به اشک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۵۳

 

دوستان مرحمتی بر دل بیچاره من

که برفت از بر من بار ستمکاره من

دل نهادم من مسکین به هلاک تن خویش

چه کنم در غم او نیست جز این چاره من

وای بر جان من از بی کسی و تنهانی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۷

 

عاشق کیست دلم باز نخواهم گفتن

سر مونی بکس این راز نخواهم گفتن

وصف آن روی کز آسیب نظرهاست نهان

پیش رندان نظر باز نخواهم گفتن

گر بپرسد ز من آن غمزه که خون نوکه ریخت

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۷
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode