گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۳

 

شب که در خلوتم آن شمع شکر لب باشد

خواهم از بخت که روزم همگی شب باشد

گه گه از حسرت آن لب که بوسم لب جام

جامم از خون دل و دیده لبالب باشد

گر شفا خواهد از آن لب دل بیمار مرنج

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵۹

 

عاشقانت بسحرها که دعا می گویند

به دعا بوی نو از باد صبا می جویند

من بسر می روم و دیده براه طلبت

بی رهی بین د گرانرا که بپا می پویند

چیست بر کشنه دلدار بی گریه زار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۰

 

عاشقان خط تو را مشک ختا می‌گویند

گر خط آن‌است که داری نه خطا می‌گویند

طاق ابروی تو را گوشه‌نشینان جهان

قبله‌ی دعوت و محراب دعا می‌گویند

بی‌دلان زخم تو را مرهم جان می‌شمرند

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۱

 

عاشقان درد ترا دولت افزون خوانند

محنت عشق ترا بخت همایون خوانند

اهل میخانه دعای لب تو اشک فشان

زیر لب چون خط جام از دل پر خون خوانند

جانب جام و صراحی نبود سجده چو چنگ

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۳

 

عاشقان روی ترا نور مصور خوانند

پرده بر گیر که روشن تر ازین بر خوانند

اشک ریزان شبستان فراق از سر سوز

عارض و خاک ترا شمع معتبر خوانند

گر نماید رخت از دفتر خوبی ورقی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶۴

 

عاشقان طالب و صاحب نظران در کارند

عاقلان بیخبر و بیخبران هشیارند

خفته صبح ازل رفت پس پرده خواب

تا شبانگاه ابد زنده دلان بیدارند

موسی از طور تجلی ارنی گفت و گذشت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰

 

عید می آید و مردم مه نو میطلبند

دید ها طاق خم ابروی او میطلبند

شب قدر و به عیدی که کم آبد بنظر

همه در طرة آن سلسله مو میطلبند

هر طرف سرو قدان چون علم عید روان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۳

 

غنچه از رشک دهان نو دهان گرد آورد

سوسن از تر سخنی تو دهان گرد آورد

خواست اندیشه برد را به میان و بدهانت

تنگ و باریک رهی دید عنان گرد آورد

رویت آورد خطی گرد که شدانده جان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۲

 

گر به سنگ سنمم عشق تو دندان شکند

دل ز لبهای تو دندان طمع بر نکند

آنچنان ساده رخی داری و لغزان که برو

گر نشیند مگسی افتد و پایش شکند

چون به قانون نظر وصل بتان ممکن نیست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۴

 

گر ترا از ستم و جور خدا توبه دهد

زاهد شهر زعشق تو مرا توبه دهد

پارسا کز به شاهه به دهان آره آب

دیگری را زمی و نقل چرا توبه دهد

زاهد آن نیست که از دست گذارد نسبیع

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵

 

گر تو از پرده به ما رخ بنمانی چه شود

ور دری بر من درویش گشانی چه شود

بفراموشی ار ای شمع دل افروز شبی

از در حجره ما باز در آنی چه شود

صبح امید من ار بار دگر از سر مهر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۶

 

گرچه سرو چمن از آب روانی دارد

نتوان پیش قدت گفت که جانی دارد

به لب تشنه نشان می دهد از آب حیات

خاک راهی که ز پای تو نشانی دارد

عاشق ار قد نو خوانده به گمان سرو بهشت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۲

 

گر قرار تو به دلها نه چنانست که بود

عهد ما با غم عشق تو همانست که بود

میل دل با رخت امروز به نوعی دگرست

تو مپندار که زآنسان نگرانست که بود

گر سر زلف تو از پای در افتاد مرنج

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹۴

 

گفتمش حال دل گمشده دانی چون شد

گفت با ما چو در افتاد همان دم خون شد

پارسایان که نظر از همه می پوشیدند

چشم تان تو دیدند و همه مفتون شد

تا لب جام گرفت از لب لعلت رنگی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » قصاید » شمارهٔ ۱

 

افتتاح سخن آن به که کنند اهل کمال

به ثنای ملک الملک خدای متعال

پادشاهی که به پیراهن جاهش نرسد

از ازل تا به ابد وصمت نقصان و زوال

بر در بار جلالش نبود جای نشست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۱

 

ذاکر حق که دل روشنت از بیداریست

همدم صبح سحر خیز و خنک جان و تنت

گر تو در ذکری و فکری شده زانسان مشغول

که دگر باد نیاید زمن و حال منت

من هم از فکر نیم خالی و از ذکر دمی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۱۶

 

صاحبا شوکت دی ماه بان پایه رسید

که زحل کرسی نه پایه به هیزم بفروخت

بر قد هیچکس ایام قبایی نبرید

که طمع چشمه خورشید بان چشم ندوخت

میکند باد برفتن حرکتهای خنک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۶

 

قطعه مدح تو گردید ترک شد مکتوب

عفو فرما ز دعاگو که قلم دیر کشید

ورنه آن گفته چون آب روان بود چنان

که ببوسید خاک قدمت خواست دوید

تو روانی سخن بین که ز دروازه شهر

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۴۷

 

طبع من هر چه بسازد بسر خوان سخن

قسمت تست اگر بد سازد

بنده در هر غزلی کرد ادا قول کمال

تا بتصنیف ترا معتقد خود سازد

کمال خجندی
 

کمال خجندی » مقطعات » شمارهٔ ۵۱

 

کردم از سید راگوی سوالی که ترا

هست جز رای و جز اندیشه سودای دگر

گفت صد رای دگر با تو بگویم لیکن

که من از دست تو فردا بروم جای دگر

کمال خجندی
 
 
۱
۳
۴
۵
۶
۷
۱۱
sunny dark_mode