هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۳
دوش پیمانه تهی آمدم از می خانه
کاشکی! پر شود امروز مرا پیمانه
بعد مردن اگر از قالب من خشت زنند
آیم و باز شوم خشت در می خانه
خواستم کین دل سودا زده عاقل گردد
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۱
من نگویم که: وفا یار مرا بایستی
اندکی صبر دل زار مرا بایستی
زین همه خواب که بخت سیه من دارد
اندکی دیده بیدار مرا بایستی
هر کجا شیوه دلجویی و احسان دیدم
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳
ماه من، روی تو خوبست و چنین بایستی
لیک خویت قدری بهتر ازین بایستی
حیف باشد که رسد خاک بآن دامن پاک
آسمان وقت خرام تو زمین بایستی
چین در ابروی تو در صحبت احباب خطاست
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۷
رفتی، ای ماه، که از مهر وفا میکردی
کاش! میبودی و صدگونه جفا میکردی
از تو روزی که به صد درد جدا میگشتم
کاشکی! بند من از بند جدا میکردی
کارم از چاره گذشتست، طبیبا، برخیز
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۱
چند پرسم خبر وصل و نیابم اثری؟
مگر این بخت بخوابست و ندارد خبری؟
چند از دیده برویت نگرم پیش رقیب؟
گوشه ای خواهم و از روی فراغت نظری
دیگران مانع انسند، خوش آن خلوت وصل
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۷
دیده ام از تو بلایی که ندیدست کسی
بلکه زین گونه جفا هم نشنیدست کسی
هر کسی محنت عشق تو کشیدست ولی
آنچه من از تو کشیدم نکشیدست کسی
لذت چاشنی وصل تو من دانم و بس
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۰
بس که جانها همه شد صرف تو جانان کسی
جان اگر نیست و گر هست تویی جان کسی
بر سر بنده ستمهای تو از حد بگذشت
شرمسارم ز کرمهای تو سلطان کسی
چاک شد جیب من، ای هجر، ز دست ستمت
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۲
آخر، ای شوخ، دل از جور تو غمگین تا کی؟
وین جفاهای تو بر عاشق مسکین تا کی؟
گریه تلخ مرا کشت، بگو، بهر خدا
که: ترا باد گران خنده شیرین تا کی؟
بی سبب چشم ترا خشم بمردم تا چند؟
[...]
هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲۰
چند رسوا شوم از عشق من شیدایی؟
عشق خوبست، ولیکن نه بدین رسوایی
خواستم پیش تو گویم غم تنهایی خویش
آمدی سوی من و رفت غم تنهایی
مست عشقیم، اگر هیچ ندانیم چه غم؟
[...]