گنجور

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

ای کسانی که بخاک قدمش جا دارید

گاه گاه از من محروم شده یاد آرید

تا کی از حسرت او خیزم و بر خاک افتم؟

وقت آنست که از خاک مرا بردارید

گر ز نزدیک نخواهد که ببینم رویش

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۸

 

آن کمر بستن و خنجر زدنش را نگرید

طرف دامن بمیان بر زدنش را نگرید

خلعت حسن و کمر ترکش نازش بینید

عقد دستار بسر بر زدنش را نگرید

جانب گریه من چون نگرد از سر ناز

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹

 

دل به درد آمد و این درد به درمان نرسید

سر درین کار شد و کار به سامان نرسید

آن جفا پیشه، که بر ناله من رحم نکرد

کافری بود، به فریاد مسلمان نرسید

کس بر آن شه خوبان غم من عرض نکرد

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

بهر درد دل ما از تو دوایی نرسید

سعی بسیار نمودیم، بجایی نرسید

ما اسیران بتو هرگز ننمودیم وفا

که همان لحظه بما از تو جفایی نرسید

قامتم چنگ شد و لطف تو ننواخت مرا

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۶

 

می نویسم سخن از آتش دل بر کاغذ

جای آنست اگر شعله زند در کاغذ

چون قلم سوختی از آتش دل نامه من

اگر از آب دو چشمم نشدی تر کاغذ

سخن لعل تو خواهیم که در زر گیریم

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۵

 

وه! که بازم فلک انداخت به غوغای دگر

من به جای دگر افتادم و دل جای دگر

یک دو روز دگر، از لطف به بالین من آی

که من امروز دگر دارم و فردای دگر

غالبا تلخی جان کندن من خواست طبیب

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۸

 

برو، ای نرگس رعنا، تو باین چشم مناز

ناز را چشم سیه باید و مژگان دراز

از گل و لاله چه حاصل؟ من و آن سرو که هست

همه شوخی و کرشمه، همه حسن و همه ناز

آتشین روی من آرایش بزمست امشب

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۰

 

یار من، وه! که مرا یار نداند هرگز

قدر یاران وفادار نداند هرگز

خوش طبیبیست مسیحا دم و جان بخش ولی

چاره عاشق بیمار نداند هرگز

دردمندی، که چو من، تلخی هجران نچشید

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۷

 

یار من با دگران یار شد، افسوس افسوس!

رفت و هم صحبت اغیار شد، افسوس افسوس!

سالها عهد وفا بست، ولی آخر کار

عهد بشکست و جفاگار شد، افسوس افسوس!

آنکه چون روز شب عیشم ازو روشن بود

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

آه! از آن شوخ، که تا سر نشود خاک درش

بر سر عاشق بیچاره نیفتد گذرش

ای که از عاشق خود دیر خبر می پرسی

زود باشد که بپرسی و نیابی خبرش

آه سرد از دل پر درد کشیدم سحری

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

آه! از آن ماه مسافر، که نیامد خبرش

او سفر کرده و ما در خطریم از سفرش

رفتم و گریه کنان روز وداعش دیدم

ای خوش آن روز که باز آید و بینم دگرش

دیر می آید و جان منتظر مقدم اوست

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

عاشقان را نه گل و باغ و بهارست غرض

همه سهلست، همین صحبت یارست غرض

غرض آنست که: فارغ شوم از کار جهان

ور نه از گوشه میخانه چه کارست غرض؟

جان من، بی جهت این تندی و بدخویی چیست؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۴

 

ما که از سوز تو در گریه زاریم چو شمع

خبر از سوختن خویش نداریم چو شمع

پیش تیغ تو سر از تن بگذاریم ولی

شعله شوق تو از سر نگذاریم چو شمع

تاب هنگامه اغیار نداریم، که ما

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۵

 

مهوشان در نظر کج نظرانند، دریغ!

انجم انجمن بی بصرانند، دریغ!

از گرفتاری احباب ندارند خبر

خوبرویان جهان بیخبرانند، دریغ!

گلعذاران، که نمودند رخ از پرده ناز

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۹

 

ای تو سرو چمن حسن و گل باغ جمال

جلوه حسن و جمالت همه در حد کمال

با چنین حسن ترا ماه فلک چون گویم؟

آفتابی، بتو، یارب، نرسد هیچ زوال!

کاتبان قلم صنع، که مشکین رقمند

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۱

 

نه رفیقی، که بود در پی غمخواری دل

نه طبیبی، که کند چاره بیماری دل

دل بیمار مرا، هر که گرفتار تو خواست

یارب، آزاد نگردد ز گرفتاری دل!

طاقت زاری دل نیست دگر، بهر خدا

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۵

 

کاشکی! خاک حریم حرمت می‌بودم

می‌خرامیدی و من در قدمت می‌بودم

بی‌غم عشق تو صد حیف ز عمری که گذشت!

پیش ازین، کاش! گرفتار غمت می‌بودم

گر به پرسیدن من لطف نمی‌فرمودی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

من نه آنم که دل خویش مشوش دارم

هر کجا ناخوشیی هست به او خوش دارم

گر سگان سر آن کوی کبابی طلبند

پاره سازم دل پر خون و بر آتش دارم

چه بلاها که دل زارم از آن مه نکشید؟

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

عمر رفته است و کنون آفت جانی دارم

گشته ام پیر، ولی عشق جوانی دارم

چاره ساز دل و جان همه بیمارانی

چاره ای ساز، که من هم دل و جانی دارم

کاش! چون لاله، دل تنگ مرا بشکافی

[...]

هلالی جغتایی
 

هلالی جغتایی » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

هر زمان بر صف خوبان بتماشا گذرم

چون رسم پیش تو نتوانم از آنجا گذرم

دارم آن سر که: بسودای تو بازم سر خویش

سر چه کار آید؟ اگر زین سر و سودا گذرم

زان خط سبز و لب لعل گذشتن نتوان

[...]

هلالی جغتایی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
sunny dark_mode