گنجور

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۲

 

یک سخن گر من ازان جان و جهان خواهم یافت

ره سوی آرزوی خویش بدان خواهم یافت

گر به گرد قد زیباش نگردم، چه کنم؟

در کدامین چمن آن سرو روان خواهم یافت؟

جان عاشق، اگر از بهر رخ زیبا راست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹۳

 

یا رب، آن زلف تو هیچ اشکنه بی دل هست؟

دیر باز است که اندر دلم این مشکل هست

حیف باشد که بگویم که مه و خورشیدی

هم تو بنگر که بدان هر دو کسی مایل هست؟

منزلت گفتم مانا که همین در دل ماست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹۹

 

دلبران مهر نمایند و وفا نیز کنند

دل بر آن مهر نبندی که جفا نیز کنند

چند گویند که گه گه به دلش می گذری

این حدیثی ست که بهر دل ما نیز کنند

عالمی را بکش از غمزه که ترکان به خدنگ

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۰

 

عاشقان خون جگر شربت مقصود کنند

ای خوش آن گریه که گه دیر و گهی زود کنند

وصل جویان که دم از عشق برآرند روند

چون گدایان که دعای غرض آلود کنند

باده کش دوزخیان، بهتر ازین متقیان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۱

 

دوش ناگه به من دلشده آن مه برسید

دل به مقصود خود المنت لله برسید

باز می گفتمی افسانه هجران با خویش

تا بدان لحظه که بالای سرم مه برسید

از پی کوری آن کس که نیارد دیدن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۲

 

روزها شد که ز تو بوی وفایی نرسید

وز سر کوی توام باد صبایی نرسید

چاک شد پیرهن عمر به صد نومیدی

دست امید به دامان قبایی نرسید

در بیابان طلب بخت پریشان کردم

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۳

 

رسم خونریز در آن خوی جفاساز بماند

این کله بر سر آن ترک سرانداز بماند

گفتمی نام تو و زیستمی هر دم پیش

که ز لب کم نشود کام تو و گاز بماند

گه رود جان و گهی باز بیاید در تن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۵

 

مست من باز جدایی ز سر آغاز نهاد

راه خلقی زد و تهمت به سر ناز نهاد

خلق دیوانه شد آن لحظه که از رعنایی

کله کژ به سر سرو سرافراز نهاد

مست شد ده دل و در راه برآمد صد جان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۶

 

بر رخ همچو مهش طره چون شب نگرید

انگبین در لب شیرینش لبالب نگرید

چشم بسته مگشایید مگر بر رویش

آن زمان کش مه نو در ته غبغب نگرید

پیش محراب دو ابروش که طاق است به حسن

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۷

 

رویت از غالبه خط بر رخ گلفام کشید

ماه نو طره مشکین تو در دام کشید

با سر زلف همی خواست کند گستاخی

مشک را نافه چنان کشت که در کام کشید

روز بازار چمن را به بهایی نستاند

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۸

 

شب زیاد تو مرا تا به سحر خواب نبرد

دیده آبی زد و از دیده من تاب نبرد

من بدین خواب نخفتم که ببینم رویت

ناگهان روی تو دیدم همه شب خواب نبرد

می برد آب دو چشمم که خیالی شده ام

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۹

 

زلف گرد زنخش دوش که گمره شده بود

ای بسا تشنه کزان رشته فرا چه شده بود

غم زهر سوی در آمد که ز آمد شد باد

دل ویران مرا هر طرفی ره شده بود

هم دران روز دلم زد که به ملک حسنش

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۰

 

خوبرویان به دل سوخته ساغر ندهند

به جز از خون جگر شربت دیگر ندهند

ای خوشا کشته شدن بر در خوبان که اگر

تیغ بر دست رقیبان ستمگر ندهند

در نگیرد به بتان گریه گرم و دم سرد

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۱

 

ای که عمر از پی سودای تو دادیم به باد

یاد می دار که از مات نمی آید یاد

عهدها بستی و می داشتم امید وفا

ای امید من و عهد تو سراسر همه یاد

هر چه دارند ز آیین نکویی خوبان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۲

 

هر شب از سینه من تیر بلا می گذرد

تو چه دانی که برین سینه چها می گذرد؟

دل، اگر سنگ بود طاقت آتش نبود

آنچه از غمزه او بر دل ما می گذرد

گر جفایی کند آن شوخ، مرا عیبی نیست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۳

 

شب ز سوزی که بر این جان حزین می‌گذرد

شعله آه من از چرخ برین می‌گذرد

منم و گریه خون هر شب و کس آگه نیست

با که گویم که مرا حال چنین می‌گذرد

سوزم آن نیست که از تشنگیم سینه بسوخت

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۴

 

ای خوش آن باد که هر روز به سویت گذرد

ناخوش آن آب کزین دیده به جویت گذرد

سیل چشمم همه خون است، نکو بشناسی

هر کجا گریه عشاق به سویت گذرد

جان به دنباله آن باد رود بوی کنان

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۵

 

آنچه بر خرمن گل باد سحرگاه کند

زلف تو با شب و رخسار تو با ماه کند

از خیالت شب عاشق به درازی بگذشت

رفتن و آمدن از زلف تو کوتاه کند

خیز و بخرام که از بهر خرامیدن تست

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۶

 

هر شکر خنده که آن لعل شکر خنده کند

بر دل زیرک و بر جان خردمند کند

زلف ازان می برد آن شوخ که شبهای غمم

گر شود کوته، از آنجا همه پیوند کند

آن خیال است که آیینه نماید چو تویی

[...]

امیرخسرو دهلوی
 

امیرخسرو دهلوی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱۷

 

آنکه هر شب به دلم آید و جایی بکند

چه شود روزی، اگر یاد گدایی بکند

شهر شوریده و او رو ننماید، چه نکوست؟

من ازان روز بترسم که بلایی بکند

مست و شمشیر کشان بر سرم آید هر روز

[...]

امیرخسرو دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۰
sunny dark_mode