گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸

 

دلبرا عشق تو اندر دل وجان داشتنیست

عشق سریست که از خلق نهان داشتنیست

تا پس از مرگ وفنا زنده باقی باشم

دل بعشق تو چو تن زنده بجان داشتنیست

تا مرا ظاهر و باطن ز تو غایب نبود

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

کیست کاندر دو جهان عاشق دیدار تو نیست

کو کسی کو بدل و دیده خریدار تو نیست

دور کن پرده زرخسار و رقیب از پهلو

که مرا طاقت نادیدن دیدار تو نیست

در تو حیرانم وآنکس که ندانست ترا

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷

 

چون ترا میل و مرا ازتو شکیبایی نیست

صبر خواهم که کنم لیک توانایی نیست

مر ترا نیست بمن میل و شکیبایی هست

بنده را هست بتو میل و شکیبایی نیست

چه بود سود از آن عمر که بی دوست رود

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱

 

آن نکوروی که روی از نظرم پنهان داشت

از وی این عشق که پیداست نهان نتوان داشت

رفت و از چشم، مرا راوق خون افشان کرد

آنکه بر برگ سمن سنبل مشک افشان داشت

جان بدادیم به پیش در آن یار که او

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲

 

عشق تو عالم دل جمله بیکبار گرفت

بختیار اوست برما که ترا یار گرفت

من اسیر خود واز عشق جهانی بیخود

من درین ظلمت وعالم همه انوار گرفت

وقت آنست که از روزن ما در تابد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

دلم از وصل تو ای طرفه پسر نشکیبد

چکنم با دل خویش از تو اگر نشکیبد

گر دل و جان زتو ناچار شکیبا گردند

دل از اندیشه و دیده زنظر نشکیبد

کار من نیست شکیبایی ازآن شیرین لب

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

دی یکی گفت که از عشق خبرها دارد

سر خود گیر که این کار خطرها دارد

دگری گفت قدم در نه و اندیشه مکن

اندرین بحر که این بحر گهرها دارد

ای گرو برده ز خوبان، به جز از شیرینی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

شمع خورشید که آفاق منور دارد

مهر تو در دل و سودای تو در سر دارد

رنگ روی تو باقلام تصور ما را

خانه دل ز خیال تو مصور دارد

روز و شب در طلبت گرد زمین گردانست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۳

 

اندرین شهر دلم سرو روانی دارد

که ز شکر سخن از پسته دهانی دارد

چون خرامد نکند هیچ نظر از چپ و راست

نیست آگه که بهر سو نگرانی دارد

گر بشب خواب کند زنده نباشد آن کس

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۴

 

خرم آن جان که برویت نگرانی دارد

وز هوای تو دلش گنج نهانی دارد

عشق بامرده نیامیزد واو زنده دلست

که تعلق برخ خوب تو جانی دارد

عشق صورت نبود باتو مرا، چون مردان

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۵

 

عشق از هستی کس عین و اثر نگذارد

هیچ صاحب خبری را بخبر نگذارد

عشق سلطان غیورست و چو ملکی گیرد

اندر آن مملکت از غیر اثر نگذارد

آن مبارک قدمست او که چو دستش برسد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷۳

 

هرکه یک بار در آن طلعت میمون نگرد

گر نظر باشدش اندر دگری چون نگرد

هرکه را یار شود او چو اسد را خورشید

کم ز گاوست اگر در مه گردون نگرد

با چنین ملک سگ کوی گدای اورا

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

هرکه در عشق نمیرد به بقایی نرسد

مرد باقی نشود تا به فنایی نرسد

تو به خود رفتی از آن کار به جایی نرسید

هرکه از خود نرود هیچ به جایی نرسد

در ره او نبود سنگ و اگر باشد نیز

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

دلبرم عزم سفر کرد و روان خواهد شد

در دلم آنچه همی‌گشت چنان خواهد شد

او چو آب است و من سوخته با دیده تر

خشک لب ماندم و آن آب روان خواهد شد

بود بیگانه ز من چون بر من نامده بود

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۹

 

دل زدستم شد و دلدار بدستم نامد

سخت بی یارم وآن یار بدستم نامد

زآن گلستان که ببویش همه آفاق خوشست

گل طلب کردم و جز خار بدستم نامد

سوزن عقل بسی جامه تدبیر بدوخت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۰

 

ای که شیرینی تو شور در آفاق افگند

حلقه زلف تو در گردنم انداخت کمند

هرچه معنیست اگر جمله مصور گردد

کس بمعنی و بصورت بتو نبود مانند

گر بتریاک وصالم برسانی باری

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

ای که در باغ نکویی به تو نبود مانند

گل به رخسار نکو سرو به بالای بلند

هیچکس نیست ز خوبان جهان همچون تو

هرگز استاره به خورشید نباشد مانند

با وجود تو که هستی ز شکر شیرین‌تر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۲

 

هر که یک شکر از آن پسته دهان بستاند

از لبش کام دل وقوت روان بستاند

زآن شهیدان که بشمشیر غمش کشته شدند

ملک الموت نیارست که جان بستاند

هر کجا پسته تنگش شکر افشانی کرد

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۷

 

آخر ای سرو قد سیب زنخدان تا چند

دل بیمار من از درد تو نالان تا چند

از پی یافتن روز وصالت چون شمع

خویشتن سوختن اندر شب هجران تا چند

زآرزوی لب خندان تو هر شب ما را

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

مه و خورشید اگرچه رخ نیکو دارند

پیش آن روی نکو صورت بر دیوارند

گل رخسار ترا میوه جمال و حسنست

وین نکویان همه بی میوه چو اسپیدارند

آیت محکم این سوره تویی و دگران

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۶
sunny dark_mode