ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۱۸۶ - بهار اصفهان
نوبهار است و بود پرگل و شاداب چمن
همه گلها بشکفتند به غیر ازگل من
تا به چند ای گل نازک ز چمن دلگیری
خیز و با من قدمی نه به تماشای چمن
صبحدم بر رخ گل آب زند ابر بهار
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۳۳ - حریق آمل
خاکِ آمل شده در زیرِ پیِ آتش، طی
ای مسلمانان، آبی بفشانید به وی
این همان خطهٔ نامیست که از عهد قدیم
دورها کرده به امنیت و آسایش، طی
بوده در عهد منوچهر، یکی حصن عظیم
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۴۴ - پیام به وزیر خارجه انگلستان
سوی لندن گذر ای پاک نسیم سحری
سخن از من بر گو به سر ادوارد گری
کای خردمند وزیری که نپرورده جهان
چون تو دستور خردمند و وزیر هنری
نقشهٔ پطر بر فکر تو نقشی بر آب
[...]
ملکالشعرا بهار » قصاید » شمارهٔ ۲۷۶ - راز طبیعت
دوش در تیرس عزلت جانفرسایی
گشت روشن دلم از صحبت روشنرایی
هرچهپرسیدم ازآن دوست مراداد جواب
چه به از لذت هم صحبتی دانایی
آسمان بود بدانگونه که از سیم سپید
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰
چشم ساقی چو من از باده خرابست امشب
حیف از آن دیده که آمادهٔ خوابست امشب
قمرا! پرده برافکن که ز شرم رخ تو
چهرهٔ ماه فلک زیر نقابست امشب
نور روی قمر و عکس می و پرتو شمع
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
حشمت محتشمان مایهٔ مرگ فقراست
داد ازین رسم فرومایه که در شهر شماست
یا رب این شهر چه شهر ست و چه خلقند این خلق
که به هر رهگذری نعش غریبی پیداست
میشنیدم سحری طفل یتیمی می گفت:
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷
عشقت آتش به دل کس نزند تا دل ماست
کی بهمسجد سزد آن شمع که در خانه رواست
به وفایی که نداری قسم ای ماه جبین
هر جفایی که کنی بر دل ما عین وفاست
اگر از ربختن خون منت خرسندی است
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
وحشت راه دراز از نظر کوته ماست
رخ متاب ای دل ازین ره که خدا همراه ماست
نیست اصلا خبری در سر بازار وجود
ور همانا خبری هست به خلوتگه ماست
جز تو ای عشق! اگر ما در دیگر زدهایم
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳
تو اگر خامی و ما سوخته، توفیر بسی است
شعلهٔ عشق نه گیرندهٔ هر خاروخسی است
هر طبیبی نکند چارهٔ این مردهدلان
که دوای دل ما درکف عیسینفسی است
گر دل سوخته ره برد به جایی نه عجب
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹
شاهدی کز پی او دیدهٔ گریانی نیست
نوبهاریست که هیچش نم بارانی نیست
گر شبانگه نشود دیدهٔ ابری گریان
بامدادان به چمن غنچهٔ خندانی نیست
الله الله مکن ای ابر چنین سنگدلی
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
باد بر آن دو سر طرهٔ شبرنگ افتاد
حذر ای دل که میان دو سپه جنگ افتاد
خط بر آن روی نکو دست تطاول بگشود
آه و صد آه که آن آینه را زنگ افتاد
خون دل شد عوض باده به کام من مست
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷
تا به کنج لبت آن خال سیهرنگ افتاد
نافه را صدگره از خون به دل تنگ افتاد
آن نه خط است برآن عارض پرنقش و نگار
رنگ محویست که در دفتر ارژنگ افتاد
سیب از آسیبجهانرست که همرنگ تو شد
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
سر آزادهٔ ما منت افسر نکشد
تن وارستهٔ ما حسرت زیور نکشد
ما فقیران تهیدست ز خود بیخبریم
جز سوی حق دل ما جانب دیگر نکشد
ما گداییم ولی قصر غنا منزل ماست
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۲
گل مقصود نچید آن که چو من خوار نشد
نشد آزاد ز غم هر که گرفتار نشد
یوسف مصر نشد آن که به بازار وجود
پیره زالی به کلافیش خریدار نشد
همره نوح نشد، همسر داود نگشت
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴
راستی روی نکویش به گلستان ماند
خط و خالش به گل و سبزه و ریحان ماند
نه همینش دو رخ تازه بود، چون گل سرخ
که دهانش به یکی غنچهٔ خندان ماند
دستگاهی که در آنجا نبود حوروَشی
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷
دلفریبان که به روسیهٔ جان جا دارند
مستبدانه چرا قصدِ دلِ ما دارند
دلبران خودسر و هرجایی و روسیصفتند
ورنه در خانهٔ غیر از چه سبب جا دارند
گاه لطف است و خوشی گاه عتاب است و خطاب
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
آن چه شعله است کزان راهگذار میآید
یا چه برقیست که دایم بهنظر میآید
ظلماتیست جهانگیرکه چون سیل روان
مژده آب حیاتش ز اثر میآید
زادهٔ فکر من است این که پس از چندین قرن
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل میگذرد ، همنفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان! گل سوری به چمن کرد ورود
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
حیلهها سازد در کار من آن ترک پسر
تا دل خویش به او بازدهم بار دگر
گه فرو ریزد بر لالهٔ تر مشک سیاه
گه بیاراید مشک سیه از لالهٔ تر
چون مرا بیند دزدیده سوی من نکرد
[...]
ملکالشعرا بهار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
نرگس غمزهزنش بر سر ناز است هنوز
طرهٔ پرشکنش سلسلهباز است هنوز
عاشقان را سپه ناز براند از در دوست
بر در دوست مرا روی نیاز است هنوز
خاک محمود شد از دست حوادث بر باد
[...]