گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۸

 

عاشقی چیست مقیم در جانان بودن

روی بر خاک در دوست به عزت سودن

ترک جان گفتن و از تیغ نچیدن روی

سر قلم کردن و این راه بسر پیمودن

در غمش بودن و بستن دهن از جوهر راز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶۹

 

عشق حالیست که جبریل بر آن نیست امین

صاحب حال شناسد سخن اهل یقین

جرعه بر سر خاک از می عشق افشاندند

عرش و کرسی همه بر خاک نهادند جهین

مرغ فردوس درین پرده نوازد دستان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸۴

 

نوش کن خواجه علی‌رغم صُراحی‌شکنان

باده‌ای تلخ به یاد لب شیرین‌دهنان

بطلب یافت نشان از لب شیرین فرهاد

ره سوی لعل نبردند به جز کوهکنان

خاک بر فرق کسانی که زر و سیم به خاک

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۲

 

ای دلاویزتر از رشته جان کا کل تو

برده سوی تو دلم موی کشان کاکل تو

سنبل غالیه سایست چو صبا شانه زده

شده بر خرمن گل مشک فشان کا کل تو

داده از کار فرو بستة من موی بموی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹۸

 

چاره کس نکند غمزه خونخواره تو

خون نگرید چه کند عاشق بیچاره تو

کرد با خاک سر و جان عزیزان هموار

داغ پیوسته و درد غم همواره تو

هر کسی راز دل ریشه بود ناله و آه

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۲

 

ما به کلی طمع وصل بریدیم از تو

مرحبانی نزده دست کشیدیم از تو

دل که در عشق تو خود را به غلامی بفروخت

تا به هیچش ندهی باز خریدیم از تو

سالها گرچه نهادیم به تو چشم امید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۱۹

 

ای چو چشم خوش تو چشم کسی کم دیده

شکر ننگ تو برتنگ شکر خندیده

وجهی از روی تو در دیده من خوشتر نیست

ز آن سبب دیده من دیده ترا دردیده

دیده اهل نظر دیده بسی خوب و ترا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۱

 

ای دل ریش من از جور تو غمگین گونه

لبت از خوردن خونم شده رنگین گونه

بسکه بر خاک ره انداخته بشکسته دلم

چون سر زلف خودم سات مشکین گونه

همچو بلبل من و بیداری و صد گونه خروش

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۲

 

ای رخ و زلف سیاه تو شب تیره و ماه

مردم دیده که باشد؟ که کند در تو نگاه

مردم چشم تو ماتم زده عشاقند

ورنه رنگ «مژه ها» بهر چه گردید سیاه

عاشق روی ترا برگ گل بستان نی

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۳

 

ای روان گرد درت اشک روان پیوسته

به فلک بی تو مرا آه و فغان پیوسته

در چمن چون ورق عارض و رخسار تو نیست

گل سرخ این همه بر سرو روان پیوسته

تا لبم پای نو بوسید و زبان نام تو برد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۲۸

 

ای نبات قد سبزت شکرستان همه

قد شمشادوشت سرو خرامان همه

رونق کفر بیفزاید از آن روی که برد

فر خال سیهت رونق بازار همه

در سر هندوی زلفین نو آن سودائیست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۱

 

باد آرد بر من بوی نو ناگه ناگه

کو گذر می کند از کوی نو ناگه ناگه

اندک اندک ز صبا بسته دلم بگشاید

چون زهم باز کند موی تو ناگه ناگه

گرچه هندوست خود آن زلف چه دولتیاریست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۵

 

بینم ابروی تو پیوسته مه نو گه گه

آن نبودست که گویند بقله الحرمه

دارم از مهر تو گه روشن و گه تیره دو چشم

تا سر زلف سیه داری و رخسار چو مه

چون روی تشنه دلا جانب سیمین ذقنان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۳۶

 

تا توانی دل مشتاق بدست آری به

جانب بار و وفادار نگه داری به

با چنین زلف خوش و خال خوش و روی چو ماه

مهر ورزی کنیه و ترک جفا کاری به

صاحب روی نکو را به همه حال که هست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۴۳

 

روی خوب از من مشتاق نپوشانی به

قیمت صحبت صاحب نظران دانی به

گرچه دست دهد آزار دل مسکینان

خاطر عاشق بیچاره ترنجانی به

من بسودای تو باز آمدم از شهوت چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۱

 

ما جگر سوختگان داغ تو داریم همه

مرهمی بخش که مجروح و نگاریم همه

ساقیا گر نظری هست به مخمورانت

بدو چشم تو که در عین خماریم همه

درد دردی زخم عشق به پیمانه برار

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۶

 

باز خود را چو گل تازه بر آراسته ای

باغ رخسار بگلهای نر آراسته ای

خلق بر یکدگر افتاده ز نظاره تو

که دو رخ خوبتر از یکدگر آراسته ای

ابروی شوخ که با ماه نوش سر بسر است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۵۷

 

تا به رخسار مه از غالیه چوگان زده‌ای

رقم غالیه‌سان بر مه تابان زده‌ای

بلبل مست نمی‌آید از این حال به هوش

چو سراپرده مشکین به گلستان زده‌ای

سنبل تازه بر آن عارض گلرنگ ترا

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۶۳

 

از در خویش مرا بر در غیری ببری

باز گویی به در غیر چرا میگذری

از تو، هم پیش تو، هم بر در تو داد مرا

فتنه گر هم تو و گوئی که چرا فتنه‌گری

گرچه در بتکده رفتم ز در کعبه رواست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹۷۳

 

ای رخت آیت حسن و دهنت لطف خدای

به حدیثی بگشای آن لب و لطفی بنمای

خانه تست دل و دیده ز باران سرشک

اگر این خانه چکد آب در آن خانه در آی

شد ز نظارگیان خانه همسایه خراب

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
sunny dark_mode