حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴
حاصل کارگه کون و مکان این همه نیستباده پیش آر که اسباب جهان این همه نیست
از دل و جان شرف صحبت جانان غرض استغرض این است وگرنه دل و جان این همه نیست
منت سدره و طوبی ز پی سایه مکشکه چو خوش بنگری ای سرو روان این همه نیست
دولت آن است که بی خون دل […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیستتاب آن زلف پریشان تو بی چیزی نیست
از لبت شیر روان بود که من میگفتماین شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست
جان درازی تو بادا که یقین میدانمدر کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
مبتلایی به غم محنت و اندوه فراقای دل این ناله و افغان تو بی […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشتکه گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باشهر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مستهمه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکدههامدعی گر نکند فهم […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۱
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفتناز کم کن که در این باغ بسی چون تو شکفت
گل بخندید که از راست نرنجیم ولیهیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعلای بسا در که به نوک مژهات باید سفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسدهر که خاک در میخانه […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۵
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفتروی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
گویی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بودبار بربست و به گردش نرسیدیم و برفت
بس که ما فاتحه و حرز یمانی خواندیموز پی اش سوره اخلاص دمیدیم و برفت
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرددیدی آخر که چنین عشوه خریدیم […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۵
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش بادور نه اندیشه این کار فراموشش باد
آن که یک جرعه می از دست تواند دادندست با شاهد مقصود در آغوشش باد
پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفتآفرین بر نظر پاک خطاپوشش باد
شاه ترکان سخن مدعیان میشنودشرمی از مظلمه خون سیاووشش باد
گر چه از کبر سخن با من […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸
خسروا گوی فلک در خم چوگان تو بادساحت کون و مکان عرصه میدان تو باد
زلف خاتون ظفر شیفته پرچم توستدیده فتح ابد عاشق جولان تو باد
ای که انشاء عطارد صفت شوکت توستعقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد
طیره جلوه طوبی قد چون سرو تو شدغیرت خلد برین ساحت بستان تو باد
نه به تنها حیوانات و […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱
عکس روی تو چو در آینه جام افتادعارف از خنده می در طمع خام افتاد
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرداین همه نقش در آیینه اوهام افتاد
این همه عکس می و نقش نگارین که نمودیک فروغ رخ ساقیست که در جام افتاد
غیرت عشق زبان همه خاصان ببریدکز کجا سر غمش در دهن […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲
آن که رخسار تو را رنگ گل و نسرین دادصبر و آرام تواند به من مسکین داد
وان که گیسوی تو را رسم تطاول آموختهم تواند کرمش داد من غمگین داد
من همان روز ز فرهاد طمع ببریدمکه عنان دل شیدا به لب شیرین داد
گنج زر گر نبود کنج قناعت باقیستآن که آن داد به شاهان به […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۳
مطرب عشق عجب ساز و نوایی داردنقش هر نغمه که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالیکه خوش آهنگ و فرح بخش هوایی دارد
پیر دردی کش ما گر چه ندارد زر و زورخوش عطابخش و خطاپوش خدایی دارد
محترم دار دلم کاین مگس قندپرستتا هواخواه تو شد فر همایی دارد
از عدالت نبود دور […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴
آن که از سنبل او غالیه تابی داردباز با دلشدگان ناز و عتابی دارد
از سر کشته خود میگذری همچون بادچه توان کرد که عمر است و شتابی دارد
ماه خورشید نمایش ز پس پرده زلفآفتابیست که در پیش سحابی دارد
چشم من کرد به هر گوشه روان سیل سرشکتا سهی سرو تو را تازهتر آبی دارد
غمزه شوخ […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۵
شاهد آن نیست که مویی و میانی داردبنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری گر چه لطیف است ولیخوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
چشمه چشم مرا ای گل خندان دریابکه به امید تو خوش آب روانی دارد
گوی خوبی که برد از تو که خورشید آن جانه سواریست که در دست […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۸
نیست در شهر نگاری که دل ما ببردبختم ار یار شود رختم از این جا ببرد
کو حریفی کش سرمست که پیش کرمشعاشق سوخته دل نام تمنا ببرد
باغبانا ز خزان بیخبرت میبینمآه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد
رهزن دهر نخفتهست مشو ایمن از اواگر امروز نبردهست که فردا ببرد
در خیال این همه لعبت به […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۴
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کردباد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
طوطی ای را به خیال شکری دل خوش بودناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد
قرة العین من آن میوه دل یادش بادکه چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
ساروان بار من افتاد خدا را مددیکه امید کرمم همره این محمل […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۶
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کردتکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آن چه سعی است من اندر طلبت بنمایماین قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
دامن دوست به صد خون دل افتاد به دستبه فسوسی که کند خصم رها نتوان کرد
عارضش را به مثل ماه فلک نتوان گفتنسبت دوست به هر […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۳۸
یاد باد آن که ز ما وقت سفر یاد نکردبه وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
آن جوان بخت که میزد رقم خیر و قبولبنده پیر ندانم ز چه آزاد نکرد
کاغذین جامه به خوناب بشویم که فلکرهنمونیم به پای علم داد نکرد
دل به امید صدایی که مگر در تو رسدنالهها کرد در این کوه که فرهاد […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۱
دیدی ای دل که غم عشق دگربار چه کردچون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد
آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیختآه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد
اشک من رنگ شفق یافت ز بیمهری یارطالع بیشفقت بین که در این کار چه کرد
برقی از منزل لیلی بدرخشید سحروه که […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۲
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کردشد سوی محتسب و کار به دستوری کرد
آمد از پرده به مجلس عرقش پاک کنیدتا نگویند حریفان که چرا دوری کرد
مژدگانی بده ای دل که دگر مطرب عشقراه مستانه زد و چاره مخموری کرد
نه به هفت آب که رنگش به صد آتش نرودآن چه با خرقه زاهد می انگوری […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۴۳
سالها دل طلب جام جم از ما میکردوان چه خود داشت ز بیگانه تمنا میکرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون استطلب از گمشدگان لب دریا میکرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوشکو به تأیید نظر حل معما میکرد
دیدمش خرم و خندان قدح باده به دستو اندر آن آینه صد گونه تماشا میکرد
گفتم این جام […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۰
ساقی ار باده از این دست به جام اندازدعارفان را همه در شرب مدام اندازد
ور چنین زیر خم زلف نهد دانه خالای بسا مرغ خرد را که به دام اندازد
ای خوشا دولت آن مست که در پای حریفسر و دستار نداند که کدام اندازد
زاهد خام که انکار می و جام کندپخته گردد چو نظر بر […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۲
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زدعشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشتعین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزدبرق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه رازدست غیب آمد و بر سینه نامحرم […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۷
هر که را با خط سبزت سر سودا باشدپای از این دایره بیرون ننهد تا باشد
من چو از خاک لحد لاله صفت برخیزمداغ سودای توام سر سویدا باشد
تو خود ای گوهر یک دانه کجایی آخرکز غمت دیده مردم همه دریا باشد
از بن هر مژهام آب روان است بیااگرت میل لب جوی و تماشا باشد
چون گل […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۸
من و انکار شراب این چه حکایت باشدغالبا این قدرم عقل و کفایت باشد
تا به غایت ره میخانه نمیدانستمور نه مستوری ما تا به چه غایت باشد
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیازتا تو را خود ز میان با که عنایت باشد
زاهد ار راه به رندی نبرد معذور استعشق کاریست که […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۹
نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشدای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
صوفی ما که ز ورد سحری مست شدیشامگاهش نگران باش که سرخوش باشد
خوش بود گر محک تجربه آید به میانتا سیه روی شود هر که در او غش باشد
خط ساقی گر از این گونه زند نقش بر آبای بسا رخ که به خونابه […]

حافظ » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۶۴
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شدعالم پیر دگرباره جوان خواهد شد
ارغوان جام عقیقی به سمن خواهد دادچشم نرگس به شقایق نگران خواهد شد
این تطاول که کشید از غم هجران بلبلتا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیرمجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
ای دل ار عشرت امروز […]
