گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸۶

 

عشق کو تا (به) نم اشک نظر تازه کنیم

نمک شور قیامت به جگر تازه کنیم

دست کوتاه کنیم از کمر رشته جان

عهد و پیوند به آن موی کمر تازه کنیم

از سر جان و دل آغوش گشا برخیزیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸۸

 

روزگاری است ز دل نقش خودی می‌شویم

راه چون سایه به پای دگران می‌پویم

چون قلم گوش بر آواز دل خوش‌سخنم

هرچه آید به زبانم نه ز خود می‌گویم

با دل خون شده‌ام در ته یک پیرهن است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸۹

 

ما نه زان بیخبرانیم که هشیار شویم

یا به بانگ جرس قافله بیدار شویم

ما در آن صبح بنا گوش صبوحی زده ایم

در قیامت چه خیال است که هشیار شویم

فتح بابی نشد آیینه ما را ز جلا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹۰

 

مختلف چند ازین پرده نیرنگ شویم

پرده بردار که تا جمله یک آهنگ شویم

تخته مشق تجلی است دل ساده ما

ما نه طوریم به یک جلوه سبک سنگ شویم

نیست چون سوخته ای تا دل ما صید کند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹۱

 

آنقدر عقل نداریم که فرزانه شویم

آنقدر شور نداریم که دیوانه شویم

چند سرگشته میان حق و باطل باشیم

تا کی از کعبه برآییم و به بتخانه شویم

سنگ بی منت اطفال به وجد آمده است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۹۲

 

چه خیال است که دیوانه و شیدا نشویم؟

بوی مشکیم، محال است که رسوا نشویم

عشق ما را پی کاری به جهان آورده است

ادب این است که مشغول تماشا نشویم

پرده راز بود حرف دلیرانه زدن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۱۸

 

گر نخارد ناخن مرغان سر مجنون من

کیست پردازد به جسم لاغر مجنون من؟

از خمار چشم لیلی همچنان خون می خورم

گر شود ناف غزالان ساغر مجنون من

مانع طوفان نگردد جوش گوهر بحر را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵۴

 

عالمی نیست که عزلت نبود بهتر از آن

نیست کنجی که قناعت نبود بهتر از آن

طرف صحبت اگر خضر و مسیحا باشد

صحبتی نیست که خلوت نبود بهتر ازان

مادر شکر به حسن طلب است آبستن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵۵

 

آب شد بس که در آتشکده دل پیکان

دل مجنون مرا گشت سلاسل پیکان

صحبت راست روان بال و پر توفیق است

که ز آمیزش تیرست سبکدل پیکان

نرسد بال و پر سعی به بی تابی دل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵۶

 

ای لب لعل تو مهر لب شیرین سخنان

گوی چوگان خم زلف تو سیمین ذقنان

شمع فانوس خیالند ز بی آرامی

همه شب ز آتش سودای تو گل پیرهنان

هر کجا هست بتی، سنگ فلاخن سازند

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵۷

 

نیست بی مغز حقیقت سخن خودشکنان

گوش را تنگ شکرساز ازین خوش سخنان

پیش جمعی که ز سررشته عشق آگاهند

سنبل باغ بهشتند پریشان سخنان

به وصال گل بی خار مبدل نکنم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵۸

 

چشم خورشید به رخسار تو باشد روشن

نیست یک سرو به غیر از تو درین سبز چمن

یوسف از غیرت آن نرگس نیلوفر رنگ

رفت تا مصر که در نیل زند پیراهن

بگذار از پرده ناموس که سرگرمی عشق

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵۹

 

می دهم گرچه به ظاهر چو قلم داد سخن

سر مویی خبرم نیست ز ایجاد سخن

بی سخن مسندش از دست سلیمان باشد

سایه گر بر سر مور افکند امداد سخن

قدم اول این ره چو قلم ترک سرست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۰

 

چند دندان تأمل به جگر افشردن؟

چون صدف اشک فرو خوردن و گوهر کردن

چون قلم تا سر خود را ننهی بر کف دست

نتوان وادی خونخوار سخن سر کردن

تا قدم دایره سان بر سر خود نگذاری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۱

 

دیده زان حسن به سامان چه تواند بردن؟

مور از خوان سلیمان چه تواند بردن؟

محو روی تو نگردد دل حیران، چه کند؟

شبنم از مهر درخشان چه تواند بردن؟

لطف گلهای چمن قسمت بینایان است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۲

 

در دل سخت تو نتوان به سخن جا کردن

نتوان غنچه پیکان به نفس وا کردن

پرده چهره مقصود سیه کاری توست

سعی کن سعی در آیینه مصفا کردن

غوطه در خار دهد دیده کوته بین را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۳

 

نیست مقدور علاج غم دنیا کردن

گره از جبهه به ناخن نتوان وا کردن

از ولی نعمت عقبی نتوان رو گرداند

از بصیرت نبود پشت به دنیا کردن

می شود بسته در فیض ز واکردن لب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۴

 

باده با حوصله ما چه تواند کردن؟

تندی سیل به دریا چه تواند کردن؟

حمله شعله کجا و سپر موم کجا

توبه با ساغر و مینا چه تواند کردن؟

از صف آرایی ما عشق فراغت دارد

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۵

 

آه با دیده اختر چه تواند کردن؟

دود با روزن مجمر چه تواند کردن؟

حسن فولاد بود گردن باریک اینجا

تیزی تیغ به جوهر چه تواند کردن؟

دل روشن چه غم از موج حوادث دارد؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۶۶

 

با گرانجانی تن دل چه تواند کردن؟

دانه سوخته در گل چه تواند کردن؟

خاکساری و تحمل زره داودی است

شورش بحر به ساحل چه تواند کردن؟

راه خوابیده به فریاد نگردد بیدار

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۵۸
۵۹
۶۰
۶۱
۶۲
۷۴
sunny dark_mode