گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۰

 

چه ضرورست که آلوده تعمیر شوم؟

در ره سیل چه افتاده زمین گیر شوم؟

خاک در دیده همت نتوان زد، ورنه

می توانم که چو خورشید جهانگیر شوم

چه گذارم ز ریاضیت جگر خود، که مرا

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۱

 

بسته تر شد دل من داد چو خط دست به هم

کار زنجیر کند مور چو پیوست به هم

مژه بر هم زدن یار تماشا دارد

که شود دست و گریبان دو جهان مست به هم

نه چنان گشت پریشان دل صد پاره من

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۲

 

برگ عیش خود از آن تازه چمن می خواهم

یک گل بوسه از آن کنج دهن می خواهم

طفل گستاخم و کامم به شکر خو کرده است

بوسه می خواهم و از کنج دهن می خواهم!

خون من لاله و گل نیست که پامال شود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۳

 

ما به ناسازی ابنای زمان ساخته ایم

وسعت حوصله را مهر دهان ساخته ایم

وقت ما را نکند موج حوادث ناصاف

ما به این سلسله چون آب روان ساخته ایم

نه سر گفتن و نه ذوق شنیدن داریم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۴

 

ما به پیغامی از ان تنگ دهن ساخته ایم

چو نی خامه ز شکر به سخن ساخته ایم

چشم ما بر زر گل نیست ز بی برگیها

ما چو بلبل به نوایی ز چمن ساخته ایم

لقمه بوسه زیاد از دهن جرأت ماست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۵

 

نقد جان در بغل از بهر نثار آمده ایم

همه جا رقص کنان همچو شرار آمده ایم

عشق استاده و ما جای دگر مشغولیم

به طواف حرم از بهر شکار آمده ایم

نقد جان چیست که در راه فنا نتوان باخت؟

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۶

 

ما به دنیا نه پی ناز و نعم آمده ایم

بهر تحصیل غم و درد و الم آمده ایم

دامن از ما مکش ای ساحل امید که ما

به زمین بوس تو از بحر عدم آمده ایم

قطع و وصل شب و روز از نفس روشن ماست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۷

 

گرچه با کوه گرانسنگ گناه آمده‌ایم

لیک چون سنگ نشان بر سر راه آمده‌ایم

بر سیه‌کاری ما هر سر مویی است گواه

گرچه خاموش ز اقرار گناه آمده‌ایم

نیستم از کرم بحر چو عنبر نومید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۸

 

ما ز بیقدری اگر لایق دیدار نه ایم

قابل منع نگاه در و دیوار نه ایم

گرچه چون سرو درین باغ نداریم بری

از رخ تازه به نظاره گیان بار نه ایم

شیوه عشق بود بنده نوازی، ورنه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۱

 

جز غبار از سفر خاک چه حاصل کردیم

سفر آن بود که ما در قدم دل کردیم

دامن کعبه چه گرد از رخ ما پاک کند

ما که هر گام درین راه دو منزل کردیم

دست از آن زلف بدارید که ما بیکاران

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۲

 

خط به اوراق جهان، دیده و نادیده زدیم

پشت دستی به گل چیده و ناچیده زدیم

هر دم از ماتم برگی نتوان آه کشید

چار تکبیر بر این نخل خزان دیده زدیم

حاصل ما ز عزیزان سفر کرده خویش

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۵

 

خواب سنگینی از افسانه غفلت داریم

قطره ای چشم از آن ابر مروت داریم

سادگی بین که به این روی سیه چون دل شب

از دعای سحر امید اجابت داریم

عذر عصیان نتوان خواست به این عمر قلیل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۶

 

چشم امید به مژگان تر خود داریم

روی خود تازه به آب گهر خود داریم

صحبت ما به نگهبانی دم می گذرد

تیغ بر کف همه جا پشت سر خود داریم

منت پرتو خورشید و پر کاه یکی است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۸

 

هر چه احسان تو داده است به ما آن داریم

ما چه داریم ز خود تا ز تو پنهان داریم

می رسد واجبی ما ز نهانخانه غیب

ما چه شرمندگی از عالم امکان داریم

چشم رغبت نگشاییم به سی پاره ماه

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۹

 

گرچه پیریم تمنای جوانی داریم

نوبهاری به ته برگ خزانی داریم

ما اگر هیچ نداریم درین عبرتگاه

لله الحمد که چشم نگرانی داریم

مست خوابیم اگر مست می ناب نه ایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸۱

 

خیز جان در ره صاحب نفسی افشانیم

مگر از سینه غبار هوسی افشانیم

سرو را نیست جز دست فشاندن باری

ما چه داریم که در پای کسی افشانیم

نیست در طالع ما جرأت دامنگیری

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸۲

 

چند در پرده دل باده گلنار زنیم

ای خوش آن روز که می بر سر بازار زنیم

چه کند با دل دریایی ما عشق مجاز

چه قدر جوش به یک مشت خس و خار زنیم

نشد از سبحه و زنار گشادی ما را

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸۳

 

دل به این عمر سبکسیر چرا شاد کنیم

برسر ریگ روان خانه چه بنیاد کنیم

مهره گل پی بازیچه اطفال خوش است

دل به بازیچه تعمیر چرا شاد کنیم

دشمن خانگی آدم خاکی است زمین

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸۴

 

چه قدر سرخوشی از باده انگور کنیم

به که پیمانه خود از سر منصور کنیم

ما که از پرتو مهتاب نظر می بازیم

به چه طاقت هوس انجمن طور کنیم

ما چو نرگس به تن خویش نظر باخته ایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸۵

 

پیش دل شرح زر و گوهر دنیا چه کنیم

عرض خر مهره دجال به عیسی چه کنیم

از گرانجانی ما روی زمین نیلی شد

آرزوی سفر عالم بالا چه کنیم

مهر آن نیست که از ذره فراموش کند

[...]

صائب تبریزی
 
 
۱
۵۷
۵۸
۵۹
۶۰
۶۱
۷۴
sunny dark_mode