گنجور

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۹۸

 

آتش عشق همان دم که بر افروخته اند

اولا عود دل سوختگان سوخته اند

خلعت شاهی عشقست به هر کس ندهند

این قبائیست که بر قامت ما دوخته اند

طالب ار می طلبد علم لدنی از ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۰۷

 

بشنو ای عاشق سرمست هوا را بگذار

رو به درگاه خدا آر و ریا را بگذار

دردمندانه بیا دُردی دردش در کش

ور تو را درد دلی نیست دوا را بگذار

گوشهٔ خلوت میخانه اگر می‌جوئی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۹۷

 

من سودازده با عشق درافتادم باز

دل به دست سر زلف صنمی دادم باز

آستان در او قبلهٔ حاجات من است

روی خود بر در آن میکده بنهادم باز

کار رندان جهان بسته نماند دیگر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۱۲

 

دیده نقشی چو خیال تو ندیده هرگز

گوش قولی چو کلامت نشنیده هرگز

سالها باد صبا بر سر کویت گردید

به سراپردهٔ وصلت نرسیده هرگز

گرچه نقاش بسی نقش کند صورتها

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۳

 

ساقی سرخوش ما همدم ما می بینش

جام می را به کف آور به صفا می بینش

آفتابیست که بر هر دو جهان تافته است

می نماید به تو روشن همه جا می بینش

نقش بستیم خیال رخ او بر دیده

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۹

 

ای نهان کرده در آن تنگ شکربار نمک

بسته ای پستهٔ خندان و در آن بار نمک

شوری از عشق تو در چار سوی جان افتاد

به از این کس نبرد بر سر بازار نمک

ما ز شورابهٔ دیده نمکی آوردیم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۰

 

سالها شد که به جان طالب جانان خودم

درد دل می طلبم در پی درمان خودم

جام می بر کف و در کوی مغان می گردم

رند سرمست خود و ساقی مستان خودم

در نظر آینه می آرم و خود می نگرم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۱

 

مدتی شد که به جان در پی جانان خودم

درد دل می طلبم طالب درمان خودم

مجمع اهل دلان زلف پریشان من است

من سودازده هم بی سر و سامان خودم

در نظر آینه می آرم و خود می نگرم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۳۸

 

عاشق و مستم و در کوی مغان می گردم

جام می دارم و در دور روان می گردم

درد دل دارم و درمان خوشی می جویم

درد می نوشم و رندانه به جان می گردم

در خرابات چو کام دل خود می یابم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۴۶

 

شمع جان هر نفسی ز آتش دل برگیرم

همچو پروانه به عشق آیم و در برگیرم

تا کنم مجلس عشاق منور چون شمع

از سرم تا به قدم سوزد و خوشتر گیرم

من که بیمار تو ام گر قدمی رنجه کنی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۸۹

 

با سر زلف بتی باز در افتاد دلم

لاجرم چون سر زلفش به سر افتاد دلم

مجمع اهل دلان زلف پریشان ویست

مکنم عیب درین جمع گر افتاد دلم

چه کنم مجلس عشقست و حریفان سرمست

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۰

 

در خرابات فنا جام بقا می نوشم

می عشقست به فرمان خدا می نوشم

جام می در کف و در کوی مغان می گردم

شادی ساقی باقی به صفا می نوشم

بر من عاشق سرمست حلال است مدام

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۹۳

 

سر کویت به همه ملک جهان نفروشم

خود جهان چیست غمت را به جنان نفروشم

من که سودا زدهٔ زلف پریشان توام

یک سر موی تو هرگز به دو کان نفروشم

برو ای عقل که من مستم و تو مخموری

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۷

 

نظری می‌کنم و وجه خدا می‌بینم

روی آن دلبر بی‌روی و ریا می‌بینم

بر جمالش همگی صورت جان می‌نگرم

وز کمالش همه تن لطف و وفا می‌بینم

نه به خود می‌نگرم صنع خدا تا دانی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۳۰

 

خسته‌حالیم و ز زلف تو شفا می‌طلبیم

دردمندیم و ز وصل تو دوا می‌طلبیم

هرکسی را ز تو گر هست به نوعی طلبی

ما به هر وجه که هست از تو تو را می‌طلبیم

از خدا نعمت جنت طلبد زاهد و ما

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۸۴

 

دردمندیم و به امید دوا آمده‌ایم

مستمندیم و طلبکار شفا آمده‌ایم

از در لطف تو نومید نگردیم که ما

بی‌نوایان به تمنای نوا آمده‌ایم

ما گداییم و تو سلطان جهان کرمی

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۹۵

 

از ازل تا به ابد آینه دار اوئیم

با همه آینه داران جهان یک روئیم

موج دریای محیطیم و عجایب این است

عین آبیم ولی آب ز جو می جوئیم

گاه در میکده باشیم و گهی درمسجد

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۱۵

 

ما ازین خلوت میخانه به جائی نرویم

از چنین آب و هوائی به هوائی نرویم

عشق شاه است و روان از پی او می گردیم

در پی عاقل مسکین گدائی نرویم

نرویم از در میخانه به جائی دیگر

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۶

 

در نظر نقش خیال تو نگارم دایم

غیر از این کار دگر کار ندارم دایم

از ازل تا به ابد عشق تو در جان من است

روز و شب سرخوشم و عاشق زارم دایم

جان فدا کردم و سر در قدمت می بازم

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 

شاه نعمت‌الله ولی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۴۱

 

زاهدان را نرسد غیبت رندان کردن

عیب باشد بر ما غیبت ایشان کردن

بزم ما مجلس عشق است حریفان سرمست

نتوان مجمع این قوم پریشان کردن

خود گرفتم توانی که دلم آزاری

[...]

شاه نعمت‌الله ولی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode