گنجور

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۳

 

بسکه بیقدری دلیل دستگاه عالم است

چون پر طاووس یک‌عالم نگین‌بی‌خاتم است

هر دو عالم در غبار وهم توفان می‌کند

ازگهرتا بحر هرجا واشکافی بی‌نم است

گر حیا ورزد هوس آیینه‌دار آبروست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۲۶

 

شوکت ‌شاهی‌ام از فیض‌ جنون ‌در قدم است

چشم زخمی نرسد آبله هم جام‌جم است

تاب الفت نتوان یافت به سررشتهٔ عمر

صبح وحشت‌زده را جوش‌‌نفس‌گرد رم است

کفر و دین در گره پیچ و خم یکدگرند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۳

 

طوق چون فاخته‌، شیرازهٔ مشت پر ماست

حلقهٔ دود،‌کمند کف خاکستر ماست

همچو خاک آینهٔ صورت اُفتادگی‌ام

گرد نقش قدم راهروان جوهر ماست

بسکه چون تیر گذشت از بر ما عیش شباب

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۵

 

امروزکه امید به‌کوی تو مقیم است

گر بال گشایم دل پرواز دو نیم است

نتوان ز سرم برد هوای دم تیغت

این غنچه‌گره بستهٔ امید نسیم است

شد حاجت ما پرده‌برانداز غنایت

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷

 

این انجمن چو شمع مپندار جای ماست

هر اشک در چکیدنش آواز پای ماست

جان می‌دهیم و عشرت موهوم می‌خریم

چون‌گل همان تبسم ما خونبهای ماست

روشن نکرده‌ایم چو شبنم درین بساط

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰

 

خودگدازی نمِ‌کیفیت صهبای من است

خالی از خویش شدن صورت مینای من است

عبرتم‌، سیر سراغم همه جا نتوان‌کردن

چشم بر خاک نظر دوخته‌، جویای من است

سازگم گشته گی‌ام‌، این همه توفان دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۳

 

شوق‌دیدارم و در چشم‌کسان راه من است

هرکجاگرد نگاهی‌ست‌کمینگاه من است

داغ تأثیر وفایم‌ که به آن افسردن

جگر بی‌اثری سوختهٔ آه من است

عجز رنگم به فلک ناز همایی‌ دارد

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۴

 

زلف آشفتهٔ سری موجهٔ د‌ربای من است

تار قانون جنون جادهٔ صحرای من است

برق شمعی‌ست که در خرمن من می‌سوزد

سنگ گردی‌ست که در دامن مینای من است

لالهٔ دشت جنونم ز جگرسوختگی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶

 

گوهر دل ز سخن رنگ صفا باخته است

زنگ این آینه یکسر نفس ساخته است

مکش ای جلوه ز دل یک دونفس دامن ناز

که هنوز آینه تمثال تو نشناخته است

حسن خوبان که کتان مه تابان تواند

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸

 

هرکجا وحشتی از آتشم افروخته است

برق در اول پرواز نفس سوخته است

چه خیال است دل از داغ تسلی‌گردد

اخگری چشم به خاکستر خود دوخته است

لاف را آینه‌پرداز محبت مکنید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۷۲

 

الفت دل عمرها شد دست وپایم بسته است

قطرهٔ خونی ز سرتا پا حنایم بسته است

آرزو نگذشت حیف از قلزم نیرنگ حرص

ورنه عمری‌شد پلش دست دعایم بسته است

همچو صحرا با همه عریانی وآزادگی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۸۳

 

در گلستانی‌که‌گرد عجز ما افتاده است

همچو عکس‌ازشخص‌،‌رنگ‌ازگل‌جدا افتاده است

بسکه شد پامال حیرانی به راه انتظار

دیدهٔ‌ما، بی‌‌نگه چون نقش پا افتاده است

ما اسیران از شکست‌دل چسان‌ایمن شویم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۰

 

هم در ایجاد شکستی به دلم پا زده است

نقش شیشه‌ گرم سنگ به مینا زده است

راه خوابیده به بیداری من می‌گرید

هرکه زین ‌دشت ‌گذشته‌ست به من پا زده است

حسن یکتا چه جنون داشت‌ که از ننگ دویی

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۱

 

موج هرجا، در جمعیت‌گوهر زده است

تب حرص است‌که ازضعف به بستر زده است

غیر چشم طمع آیینهٔ محرومی نیست

حلقه بر هر دری‌، این قفل‌، مکرر زده است

محو گیرید خط و نقطهٔ این نسخهٔ وهم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۰۸

 

ای که دنیا و جلالش دیده‌ای خمیازه است

همچو مستی‌گر مآلش دیده‌ای خمیازه است

حسرتی می‌بالد از خاک بهار اعتبار

قدکشیدن کز نهالش دیده‌ای خمیازه است

غنچه نقد راحتش از پیکر افسرده است

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹

 

همچو شبنم ادب آیینه زدودن بوده‌ست

به هم آوردن خود چشم‌ گشودن بوده‌ست

به خیالات مبالید که چون پرتو شمع

کاستن توأم اقبال فزودن بوده‌ست

مزرع‌ کاغذ آتش زده سیراب‌ کنید

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۰

 

ادب اظهارم و با وصل توام‌کاری هست

عرض آغوش ندارم دل افگاری‌هست

نرود سلسلهٔ بندگی ازگردن ما

سبحه‌گر خاک شود رشتهٔ زناری هست

با همه‌کلفت دوری به همین خرسندیم

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۱

 

تا ز جنس تب وتاب نفس آثاری هست

عشق را با دل سودازده‌ام‌‌کاری هست

کو دلی‌کز هوس آرایش دکانش نیست

در صفا خانهٔ هر آینه بازاری هست

خلقی آفت‌کش نیرنگ خیال است اینجا

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۲

 

بی‌توام جای نگه جنبش مژگانی هست

یعنی از ساز طرب دود چراغانی هست

کشتهٔ ناز توام بسمل انداز توام

گرهمه خاک شوم خاک مرا جانی هست

عجز پرواز ز سعی طلبم مانع نیست

[...]

بیدل دهلوی
 

بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵

 

خلق را بر سرهر لقمه ز بس سرشکنی‌ست

ناشتاگر شکنی قلعهٔ خیبر شکنی‌ست

مگذر از ذوق حلاوتکدهٔ محفل درد

ناله‌پردازی نی عالم شکرشکنی‌ست

نفس از ضبط تپش معنی دل می‌بندد

[...]

بیدل دهلوی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۱۱
sunny dark_mode