گنجور

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۱

 

دلبر من که همه مهر جمالش دارند

هست چون آیت رحمت که بفالش دارند

این هما سایه که مرغان سپید ارواح

حوصله پر زسیه دانه خالش دارند

پادشاهی که زر سکه او مهر ومه است

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۴

 

عاشقان را که دل مرده زعشقت زنده است

تو چو جانی وهمه بی تو تن بی جانند

شود از شعله جهانسوز چراغ خورشید

گر چو شمع قمرش با تو شبی بنشانند

طوطیانی که بیاد تو دهان خوش کردند

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

دردمندان غم عشق دوا می‌خواهند

به امید آمده‌اند از تو ترا می‌خواهند

روز وصل تو که عیدست و منش قربانم

هر سحر چون شب قدرش به دعا می‌خواهند

اندرین مملکت ای دوست تو آن سلطانی

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۹

 

آن زمانی که ترا عزم سفر خواهدبود

بس دل و دیده که درخون جگر خواهدبود

همچو من خشک لبی از سر کویت نرود

گر فراق تو نه بادیده تر خواهدبود

مرو ای دوست که مرناوک هجران ترا

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۹

 

گل خوش بوی که پار از بر یار آمده بود

آمد امسال برآن شیوه که پار آمده بود

همچو هدهد بسبا رفته دگر باز آمد

گل که بلقیس سلیمان بهار آمده بود

شطح حلاج در اطراف چمن بلبل گفت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۰

 

مشکل است این که کسی را به کسی دل برود

مهرش آسان به درون آید و مشکل برود

دل من مهر ترا گرچه به خود زود گرفت

دیر باید که مرا نقش تو از دل برود

بحر عشقت گر ازین شیوه زند موج فراق

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۴

 

هرکه او نام تو گوید دم او نور شود

ظلمت غیر تو از جان ودلش دور شود

آفتاب ارنبود از رخ چون خورشیدت

سربسر عرصه آفاق پر از نور شود

ماه روی تو مدد گر نکند هر روزش

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۱

 

هرکرا داد سعادت بلقای تو نوید

تا ابد بر سر کویت بنشیند بامید

بی خبر از رخ نیکوی تو بر پشت زمین

آنچنان زست که بر روی سیه چشم سپید

گل مهرت عجب از دوحه استعدادش

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۲

 

باز دریافتن دوست مرا چون خورشید

روشن است آینه دل بدم صبح امید

تو سر از سایه خدمت مکش و بر اغیار

در فرو بند که در روز شب افتد خورشید

دل آزاد باسباب و علایق مسپار

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

روز عمرم به زوال آمد و شب نیز رسید

شب هجران ترا خود سحری نیست پدید

در شب هجر بیا شمع وصالی بفروز

در چنین شب به چنان شمع توان روی تو دید

بر سر کوی تو دوش از سر رقت بر من

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۷

 

ازرخت در نظرم باغ وگلستان آید

وز لبت در دهنم چشمه حیوان آید

روی خوب تو گر اسلام کند بروی عرض

همچو دین بت شکند کفر ومسلمان آید

گر رخ خویش بعشاق نمایی یک شب

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۴

 

ای ترا تعبیه در تنگ شکر مروارید

تا به کی خنده زند لعل تو بر مروارید

چون بگویی بفشانی گهر از حقه لعل

چون بخندی بنمایی زشکر مروارید

بحر حسنی تو و هرگز صدف لطف نداشت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۷

 

دوش در مجلس ما بود ز روی دلبر

طبقی پر ز گل و پسته و بادام و شکر

ذکر آن پسته و بادام مکرر نکنم

شکرش قوت روان بود و گلش حظ نظر

عقل در سایه حیرت شده زآن رو و دهان

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

ای چو شیرین بدهان پسته بگفتارشکر

در حدیث آی وازآن پسته فروبار شکر

دردهانت صنما غیر شکر چیزی نیست

اینت تنگی که دروهست بخروار شکر

شهد راکرد زخجلت چو نبات ای دلبر

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

ای غم عشق تو چون می طرب افزای دگر

همچو من مانده در عشق تو شیدای دگر

پیش ازین انده بیهوده همی خورد دلم

بازم استد غم عشق تو زغمهای دگر

چون برون می نرود از دل من دانستم

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

ای شکسته لب لعل تو بهای گوهر

پیش لعل لب تو تیره صفای گوهر

پرتو روی تو بنشاند چراغ خورشید

قیمت لعل تو بشکست بهای گوهر

برسر کوی تو ازدیده همی بارم در

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

ای سر طره تو پای دلم را زنجیر

تویی از حسن توانگر منم از عشق فقیر

وی شهیدان هوای تو بشمشیر غمت

همه در کشتن خود گفته چو غازی تکبیر

نگرانی نبود سوی گلستان بهشت

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

ای هما سایه قدم از در من بازمگیر

سایه عالی خویش از سر من بازمگیر

طوطی خوش سخنم شکر من از لب نیست

ترک یک بوسه بگو شکر من بازمگیر

آفتابا دل من کان (و) محبت گهرست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

گرچه جان می دهم از آرزوی دیدارش

جان نو داد بمن صورت معنی دارش

بنگر آن دایره روی و برو نقطه خال

دست تقدیر بصد لطف زده پرگارش

بوستانیست که قدر شکر و گل بشکست

[...]

سیف فرغانی
 

سیف فرغانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

دلستانی که بجان نیست امان از چشمش

شد بیکبار پر از فتنه جهان از چشمش

دوست هرجا که نظر کرد بتیر غمزه

زخم خورده دل صاحب نظران از چشمش

هرچه از دیدن آن دوست ترا مانع شد

[...]

سیف فرغانی
 
 
۱
۲
۳
۴
۵
۶
sunny dark_mode