گنجور

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۴۱

 

چون برآرم به زبان نام خداوند جهان

تن من جمله شود گوش و دلم جمله زبان

هرچه در دهر زبان است مرا بایستی

تا ثنا گفتمی از بهر خداوند جهان

شاه آفاق ملک شاه که در طاعت او

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۳۷۶

 

لاغری یار من است از همه خوبان جهان

که بتی موی میان است و مهی تنگ دهان

خواهم آن را که بود چون دل من تنگ‌دهن

جو‌یم آن را که بود چون تن من موی میان

یار لاغر به همه ‌حال ز فربه بهتر

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۳۷

 

ای تو را بر مه و زهره ز شب تیره ردی

زهره از چرخ به زیبایی تو کردندی

نه عجب‌ گر کند از چرخ ندا زهره تو را

تا به مه بر ز شب تیره تو را هست ردی

لعبت چشم منی چشم منت باد نثار

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۴۶

 

گشت تابنده ز گردون معالی قَمَری

گشت تابنده ز دریای معانی گهری

سال تو فرخ و فرخنده شد از شادی آنک

ملک‌العرش عطا داد ملک را پسری

ملک باغ‌ است و در آن باغ‌ ملک سنجر هست

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۴۵۰

 

چون سخن گوید یابم ز دهانش خبری

چون کمر بندد بینم ز میانش اثری

زان نگویم خبری تا که نگوید سخنی

زین نبینم اثری تا که نبندد کمری

هست هر بوسه چو شیرین شکری از لب او

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ماهرویا ز غم عشق نگه دار مرا

مگذر از بیعت دیرینه و مگذار مرا

به محالی و خطائی ‌که تو را هست خیال

خط مکش بر من و بیهوده میازار مرا

چند گویی که به یک‌بار زبون‌گیر شدی

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

موی چون غالیه و روی چو دیباست تو را

عقده از غالیه بر دیبا زیباست تو را

مرده از دو لب شیرینت همی زنده شود

در دو لب‌ گویی افسون مسیحاست تو را

عاشق و شیفته سرو صنوبر شده‌ام

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹

 

خبرت هست که در آرزوی روی توام

وز غم و فرقت تو تافته چون موی توام

خسته هجر تو و سوخته عشق توام

عاشق موی تو و شیفتهٔ روی توام

بوی تو باد سحرگه به من آرد صنما

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳

 

تا دلم بستدی ای ماه و ندادی دادم

کشتهٔ عشق شدم راز نهان بگشادم

سرد بردی دلم از عاشقی و جستن عشق

لاجرم زود شدم عاشق و گرم افتادم

پدر و مادر من بنده نبودند تو را

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷

 

صنما ما ز ره دور و دراز آمده‌ایم

به‌سر کوی تو با درد و نیاز آمده‌ایم

گر ز نزدیک تو آهسته و هشیار شدیم

مست و آشفته به نزدیک تو بازآمده‌ایم

آمدستیم خریدار می و رود و سرود

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

کی نهم روی دگرباره بر آن روی چو ماه

کی زنم دست دگرباره در آن زلف سیاه

بروم روی بر آن روی نهم کامد وقت

بشوم دست بدان زلف زنم کامد گاه

ای پسر چند کنم بی‌لب خندان تو صبر

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

سنبل است آنکه تو از لاله برانگیخته‌ای

یا بنفشه است‌ که بر طرف چمن ریخته‌ای

یا بر آن عزم‌ که اسلام مرا کفر کنی

پرده کفر ز اسلام در آویخته‌ای

ای برآمیخته هر روز یکی رنگ دگر

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۰

 

ختنی‌وار رخ خوب بیاراسته‌ای

چگلی‌وار سر زلف بپیراسته‌ای

این همه صنعت و آرایش و پیرایش چیست

گرنه آشوب و بلای دل من خواسته‌ای

باغبانی ز که آموخته‌ای جان پدر

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

بر من این رنج و غم آخر به سر آید روزی

لب من‌ بر لب آن خوش پسر آید روزی

گرچه دورم زبر یار بدان خرسندم

که مرا زو به سلامت خبر آید روزی

ضربت هجر همی خسته کند جان مرا

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

دوست دارم که برآشوبی و بیداد کنی

شادیی ‌کن ‌که مرا با غم و فریاد کنی

زاتش عشق چو پولاد بتابی دل من

پس دل خویش چو ناتافته پولاد کنی

به‌تو ای طرفهٔ بغداد نه زان دادم دل

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۳

 

این منم آمده نزدیک کریمی‌که شدست

شخص او قبله قبول شرف وتمکین را

وین منم دست به من داده بزرگی‌که سپرد

به‌کف پای بزرگی سر علیّین را

وین منم یافته اقبال وزیری‌که زعدل

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۸

 

زان خط تو که همی بردمد از عارض تو

کس نگوید که جمال تو دگر خواهد شد

عارض نازک تو بر صفت گل تازه است

زینت تازه گلت سُنبلِ تَر خواهد شد

گر دلم بر رخ تو شیفته و فتنه شدست

[...]

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۱۹

 

صدر دین را ملک‌العرش گزید از وزرا

همچنان چون وزرا از همهٔ خلق جهان

وزرا از همگان چون رمضان اندر سال

صدر دین از وزرا چون شب قدر از رمضان

امیر معزی
 

امیر معزی » قطعات » شمارهٔ ۲۷

 

فخر کردی که نسب داری از آباء کرام

همه مشهور به‌ جود و کرم و آزادی

راست گفتی پدرانت همه نیکان بودند

بد تو بودی به‌ حقیقت که از ایشان زادی

امیر معزی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode