گنجور

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۲۶

 

ای سیه تر دل سنگین تو از روی رقیب

در کجی راست به هم خوی تو و خوی رقیب

گردن اندر خم بازوی رقیب است تو را

چند بر خسته دلان زور به بازوی رقیب

هرچه او راست پسندیده پسندیده توست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۳۱

 

صبحدم داشتم از غنچه نشکفته شگفت

که چرا سر دل از بلبل آشفته نهفت

باد گفت این همه خندان لبیش زان سبب است

که فرو خورد به دل خون و به کس راز نگفت

کی شود آینه طلعت یار آن سالک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷۱

 

باز عید آمد و مهر از دهن خم برخاست

داد ساقی می و مطرب به ترنم برخاست

واعظ شهر درانداخت حدیثی ز لبت

گفت یک نکته و فریاد ز مردم برخاست

روی تو پیش نظر چهره چه مالم به رهت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷۲

 

آن چه نور است که از وادی بطحا برخاست

که همه کون و مکانش به تماشا برخاست

وان چه نخل است به یثرب که چو بالا بنمود

نعره شوق وی از عالم بالا برخاست

یکزمان بر سر راهش به تماشا که نشست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷۵

 

تا کی از شوق لبت تشنه جگر خواهم زیست

با دل سوخته و دیده تر خواهم زیست

تاج عزت به سرم خاک مذلت شده است

چند دور از در تو خاک به سر خواهم زیست

گرچه صد بار چو مورم سپری زیر قدم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

 

مه که از خجلت آن شمع شکرلب بگریخت

تا که رسوا نشود روز شباشب بگریخت

مانع مرغ دل از طوف درش قالب بود

بال همت زد و از صحبت قالب بگریخت

دامن از ما به ملاقات رقیبان درچید

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۸۴

 

قامتت نیزه و رخسار تو ای عشوه پسند

آفتابیست که گشته ست یکی نیزه بلند

گریه ام کم نشد از لاله و نسرین بی تو

راه سیل از خس و خاشاک کجا گردد بند

ذوق پابوس توام کشت و ندارم زهره

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۲

 

غمت از دل به رخم اشک جگرگون آرد

بین که هر دم فلک از پرده چه بیرون آرد

من که از خود شده ام گم ز غمت در عجبم

که به سر وقت من گمشده پی چون آورد

اشک خون ریز شب ای دل چو به غم بس نایی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۹۳

 

دل که در باغ ز هر گل غم یارش گیرد

مرغ نالان سبق از ناله زارش گیرد

می کند پا به رکاب آن مه و من می میرم

که چنین تنگ چرا زین به کنارش گیرد

ابروش چون نگرم خط خوشش پیش نظر

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۱

 

نرگس آسا چو سر از خاک بدر خواهم کرد

بهر رندان قدح از کاسه سر خواهم کرد

تا وزد بر گل رخسار تو گه گه جان را

سوی تو همنفس باد سحر خواهم کرد

دیده از سوزن مژگان به رخت خواهم دوخت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

عشرت خسرو و شیرین سحرم یاد آید

کوه غم بر دلم از محنت فرهاد آمد

بانگ زنجیر نهادند لقب بی خبران

آهن از ناله مجنون چو به فریاد آمد

گر نه شمشاد گل اندام من از باغ گذشت

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

ای خوش آنان که خم طره یاری گیرند

یکدم از پیچ و خم دهر کناری گیرند

تا ازین لجه رسد زورق امید به لب

لب جوی و لب جام و لب یاری گیرند

تا درین بی سر و بن صیدگه آزاد زیند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۳

 

باده چون بی غش و ساقی چو پریوش باشد

دعوی توبه درین وقت چه ناخوش باشد

صفت جام جهان بین که حکیمان گویند

رمزی از جام بلور و می بی غش باشد

مدعی گر نخورد می بگذارش که مدام

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۷

 

چون صبا شانه درآن طره خم در خم زد

سلک جمعیت شوریده دلان برهم زد

تار هر موی کز آمد شد آن شانه گسست

با رگ جان من آن را گرهی محکم زد

تا ز راهت ننشیند به رخ غیر غبار

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰

 

صبحدم دردکشان نقب به میخانه زدند

بوسه بر یاد لبت بر لب پیمانه زدند

زاهدان سبحه به کف عازم آن بزم شدند

رقم نقل چو بر سبحه صد دانه زدند

صوفیان را دهن از ورد سحر بربستند

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

خوبرویان جهان رسم وفا نشناسند

قدر یاری و وفاداری ما نشناسند

جز ره عشق بتان راه دگر می جویند

اهل تقلید که راهی به خدا نشناسند

پای تا سر همه دردند اسیران تو لیک

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

منم امروز حریف قدح آشامی چند

چهره رنگین چو گل از باده گل اندامی چند

بهر ساقیگری و مطربی و قوالی

کرده آرام دل خویش دلارامی چند

وادی قدس بود کوی مغان باد سرم

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۰

 

گر روی بی تو مرا داغ جگر تازه شود

چون بیایی به توام مهر دگر تازه شود

تازه شد خط و رخت از دم روشن نفسان

چون گل و سبزه که از باد سحر تازه شود

تا شنیدم که بود عشق هنر هر نفسی

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

بر لبم تا نفسی می رود و می آید

همدم یاد کسی می رود و می آید

جان که از تن کند آمد شد کویت مرغیست

که به باغ از قفسی می رود و می آید

دعوی صدق محبت نه حد همچو منیست

[...]

جامی
 

جامی » دیوان اشعار » خاتمة الحیات » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۸

 

حیفم آید ز خدنگ تو که بر خاک افتد

چشم دارد که بر این سینه صد چاک افتد

دوز چاک دلم از تیرگه صیاد مباد

که تو را زآتش آن شعله به فتراک افتد

تیرت آمد به هدف من ز هدف مدور هننز

[...]

جامی
 
 
۱
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
sunny dark_mode