گنجور

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹۶

 

ناله ئی کان ز دل چنگ برون می آید

گر بدانی ز دل سنگ برون می آید

صورت عشق چه نقشیست که از پرده ی غیب

هر زمانی بدگرینگ برون می آید

از نم دیده و خون جگر فرهادست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۹۹

 

اهل دل پیش تو مردن ز خدا می خواهند

کشته ی تیغ تو گشتن بدعا می خواهند

مرض شوق تو بر بوی شفا می طلبند

درد عشق تو بامید دوا می خواهند

طلب هر کسی از وصل تو چیزی دگرست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۴

 

تاجداری کند آنکس که ز سر درگذرد

ره بمنزل برد آنکو ز سفر درگذرد

کوه سنگین دل اگر قلزم چشمم بیند

موج طوفان سرشکش ز کمر درگذرد

نکند ترک شکر خنده ی شیرین خسرو

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۰۶

 

چون خط سبز تو بر آفتاب بنویسند

بدود دل سبق مشک ناب بنویسند

بسا که باده پرستان چشم ماهر دم

برات می بعقیق مذاب بنویسند

حدیث لعل روان پرور تو میخواران

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱۲

 

بی رخ حور بجنت نفسی نتوان بود

بر سر آتش سوزنده بسی نتوان بود

من نه آنم که بود بادگری پیوندم

زانک هر لحظه گرفتار کسی نتوان بود

با توام گرچه بگیسوی تو دستم نرسد

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۱۶

 

هر که با نرگس سرمست تو در کار آید

روز و شب معتکف خانه ی خمّار آید

صوفی از زلف تو گر یک سر مو دریابد

خرقه بفروشد و در حلقه ی زنار آید

تو مپندار که از غایت زیبائی و لطف

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۲۳

 

طره های تو کمند افکن طرارانند

غمزه های تو طبیب دل بیمارانند

از رقیبان تو باید که پریشان نشوند

که یقینست که آن جمع پری دارانند

زان بدورت همه محراب نشینان مستند

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۲۵

 

خنک آن باد که بر خاک خراسان گذرد

خاصه بر گلشن آن سرو خرامان گذرد

واجب آنست که از حال گدا یاد کند

هر که بر طرف سراپرده ی سلطان گذرد

بلبل دلشده را مژده رساند ز بهار

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

جان برافشان اگرت صحبت جانان باید

خون دل نوش اگرت آرزوی جان باید

بروو مملکت کفر مسخر گردان

گر ترا تختگه عالم ایمان باید

در پی خضر شو و روی متاب از ظلمات

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

چون مرا دیده بر آن آتش رخسار افتد

آتشم بر دل پر خون جگر خوار افتد

مکن انکار من ای خواجه گرم کار افتاد

زانک معذور بود هر که در این کار افتد

بر من خسته مزن تیر ملامت بسیار

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۳۶

 

بنشین تا نفسی آتش ما بنشیند

ورنه دود دل ما بیتو کجا بنشیند

گر کسی گفت که چون قد تو سروی برخاست

این خیالست که در خاطر ما بنشیند

چون تو برخیزی و از ناز خرامان گردی

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

هر که او را قدمی هست ز سر نندیشد

وانکه او را گهری هست ززر نندیشد

عجب از لاله دلسوخته کو در دم صبح

از خروشیدن مرغان سحر نندیشد

آنک کام دل او ریختن خون منست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

برو ای خواجه و شه را بگدا باز گذار

مهربانی کن و مه را بسها باز گذار

تو که یک ذره نداری خبر از آتش مهر

ذره ی بی سر و پا را بهوا باز گذار

چند چون مرغ کنی سوی گلستان پرواز

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

آشنای تو ز بیگانه و خویشش چه خبر

و آنک قربان رهت گشت ز کیشش چه خبر

هدف ناوک چشم تو ز تیغش چه زیان

تشنه ی چشمه ی نوش تو ز نیشش چه خبر

هر کرا شیر ز پیش آید و شمشیر از پس

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۶۷

 

نه مرا بر سر کوی تو بجز سایه جلیس

نه مرا در غم عشق تو بجز ناله انیس

نزد خسرو نبود هیچ شکر جز شیرین

پیش رامین نبود هیچ گل الا رخ ویس

گرنه هدهد ز سبا مژده ی وصل آرد باز

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۷۰

 

آه از آن یار که نبود خبر از یارانش

داد از آنکس که نباشد غم غمخوارانش

یاری آن نیست که آگاه نباشد از یار

یار باید که بود آگهی از یارانش

زورمندی که گرفتار نشد در همه عمر

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۸۲

 

باغبان گو برو مپیما کز گل

بدم سرد سحر باز نیاید بلبل

جبدّا باده ی گلرنگ بهنگام صبوح

از کف سرو قدی گلرخ مشکین کاکل

در بهاران که رساند خبر کبک دری

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۲

 

در جهان وقف حریم حرم او کردیم

و اعتماد از دو جهان بر کرم او کردیم

چون خضر دست ز سرچشمه ی حیوان شستیم

تا تیمم بغبار قدم او کردیم

آنک از درد دل خسته دلان آگه نیست

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۳

 

من از آن لحظه که در چشم تو دیدم مستم

کارم از دست برون رفت که گیرد دستم

دیشب آندل که بزنجیر نگه نتوان داشت

بیخود آوردم و در حلقه ی زلفت بستم

این خیالیست که درگرد سمند تورسم

[...]

خواجوی کرمانی
 

خواجوی کرمانی » دیوان اشعار » بدایع الجمال » شوقیات » شمارهٔ ۱۹۵

 

من بیدل نگر از صحبت جانان محروم

تنم از درد بجان آمده و ز جان محروم

خضر سیراب و من تشنه جگر در ظلمات

چون سکندر ز لب چشمه ی حیوان محروم

آن نگینی که بدو بود ممالک بر پای

[...]

خواجوی کرمانی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
sunny dark_mode