گنجور

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

آنکه دل در هوس روز وصال است او را

خواب شب در سر اگر هست خیال است او را

دل ز چشمش چه شد ار کرد سوال نظری

چون نظرهاست در آن جای سوال است او را

خال لبهاش به خون دل صاحب نظران

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

ای سراپرده سلطان خیالت دل ما

کرده درد و غم تو خانه در آب و گل ما

سر به فردوس نیاریم چو زلف تو فرود

تا به خاک سر کوی تو بود منزل ما

مشکل ما دهن تست که هست آن یا نیست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

این چه مجلس چه بهشت این چه مقام است اینجا

عمر باقی رخ ساقی لب جام است اینجا

دولتی کز همه بگذشت ازین درنگذشت

شادئی کز همه بگریخت غلام است اینجا

چون در آیی به طربخانه ما با غم دل

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

بی غمت شاد مباد این دل غم پرور ما

غمخور ای دل که بجز غم نبود در خور ما

دردمندیم و خبر می دهد از سوز درون

دهن خشک و لب تشنه و چشم تر ما

مفلسانیم که در دولت سودای غمت

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

چشمت از گوشه تقوا بدر آورد مرا

مست و غلطان سوی اهل نظر آورد مرا

خرقه ارزق من باز به می گلگون شد

عشق هر دم به دگر رنگ برآورد مرا

داده پیش از دگران جام میم پیر مغان

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲

 

چشم و ابروی تو گویند که در مذهب ما

حق بود کشتن عشاق و علیه الفتوی

با رقیب ار بسر من تو شبیخون آری

او میا گو بسر من همه وقتی تو بیا

مثل است اینکه بود مردن با یاران عید

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

شب سوی ما هوس آمدن است آن مه را

دیده‌ها پاک بروبید به مژگان ره را

تا تو بر گوشه نشینان گذری چشم و مژه

آب و جاروب زده صومعه و خانقه را

بچه منصوبه ندانیم بریمت به وثاق

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۳۹

 

طاقت درد تو زین بیش ندارم یارا

چاره ای کن به نظر درد دل شیدا را

هوس روی توأم کرد پریشان احوال

زلفت انداخت مگر در دل من سودا را

هر کسی را ز لبت لذت جان حاصل شد

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

گر بری چون سر زلف این دل سودایی را

با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را

من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد

هیچ‌کاری به طلب عاشق هر جایی را

روی ننموده گرفتم که روی از بر ما

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

مست عشقم ز خرابات میارید مرا

تا ابد بر در میخانه گذارید مرا

باده پاک روان پیش من آرید دمی

آخر از پاکروان چند شمارید مرا

من که امروز ز تسبیح به استغفارم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

دلم از شمع رخت در تب و تابست امشب

کارم از نرگس مست تو خرابست امشب

تن رنجور من از دست دل و دیده چو شمع

گاه در آتش و گه بر سر آبست امشب

زحمت خویش ببر از سرم ای مردم چشم

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۵۹

 

رفتم از دست من بی سر و پا را دریاب

پادشاهی ز سر لطف گدا را دریاب

بی گل وصل دل آزرده شد از خار فراق

بلبل خسته بی برگ و نوا را دریاب

بر درت دیر به دیری که روم گو به رقیب

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

آن چه رویست که حسن همه عالم با اوست

دل در آن کوی نه تنهاست که جان هم با اوست

دم عیسی که به رنجور شفا میبخشد

دم نقد از لب او جوی که این دم با اوست

خانه دل به خیال لب او دار شفاست

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است

حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است

حسن گل کم شد و مشتاقی بلبل هم کاست

عشق من برنوجوحسنت به همان یک نسق است

تا چرا در شب هجران توأم زنده هنوز

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۶

 

ای ز نوش شکرستان لبت رسته نبات

تشنهٔ پستهٔ شکر‌شکنت آب حیات

سرو هرچند که دارد به چمن زیبایی

راستی نیستش این قامت شیرین حرکات

خورده‌ام شربت هجرت به تمنّا‌ی وصال

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۷

 

ای گله گوشه حسن آمده بر فرق تو راست

سرو را نیست چنین قامت رعنا که تو راست

سنبل زلف تو مشاطة گلبرگ تر است

لاله روی نر آرایش بستان صفاست

جعد بر حسن خطت نافه مشک ختن است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

ای که از زلف توخون در جگر مشک ختاست

روی زیبای تو آنینه الطاف خداست

ماه را روشنی از روی تو میباید جست

سرو را راستی از قد تر می باید خواست

مهر رخسار تو سوزیست که درجان من است

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۸۹

 

اینچنین صورت مطبوع ز جان نتوان ساخت

سخن ساخته شیرین تر از این نتوان ساخت

آن دو ابروی مقوس دو کمانند بلند

که قلم را زنی قند زبان نتوان ساخت

گفتم آن غمزة شوخ از چه ز ابروست فرو

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۲

 

بر لب لعل خط سبز ترا پیروزی است

بر زنخدان چو به خال را بهروزی است

کرد روشن همه آفاق تجلی رخت

عادت طلعت خورشید جهان افروزی است

همه عالم به تماشای تو شادند آری

[...]

کمال خجندی
 

کمال خجندی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۹

 

بی توقف من از این شهر به در خواهم رفت

ر بی تردد ز پی بار به سر خواهم رفت

بارها بار گران بر دل و جان بر کف دست

رفته ام از پی مقصود و دگر خواهم رفت

ای عزیزان که ندارید سر همراهی

[...]

کمال خجندی
 
 
۱
۲
۳
۱۱
sunny dark_mode