گنجور

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۳ - غم آزادی

 

تا به دام غمش آورد خداداد مرا

هر چه می‌خواستم از بخت، خدا داد مرا

رفع مخموری از آن چشم سیه دارد چشم

چشم دارم که خرابی کند آباد مرا

نتوانم ز خداداد بگیرم دادم

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۶ - تبّری

 

تا پریشان به رُخ آن زلف سمن‌ساست تو را

جمع اسباب پریشانی دل‌هاست تو را

دست بردی به رخ از شرم و حریفان گفتند

که تو موسایی و عزم ید بیضاست تو را

همچو ترسابچگان عود و صلیب افکندی

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۸ - بیداری ما

 

نیست او را سر موئی سر سودائی ما

کار شد سخت، مگر بخت کند یاری ما

تا به آهوی ختن، نسبت چشمت دادند

شهره گردید به هر شهر، خطا کاری ما

گر بدادیم بهای دهنت نقد روان

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱ - گل بادام

 

سُرخ و بیجاده رخ و تازه لب از باده و مست

رفته از غایتِ مستی گلِ بادام از دست

مُتِرَشِّح غد و موزون قد و میگون لب و مست

جامه گلنار و کمر زرکش و ساغر در دست

طُرّه‌اش شعبده‌باز و نگهش شهرآشوب

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲ - دل گمشده

 

عشقت آتش بدل کس نزند تا دل ماست

کی به مسجد سزد آن شمع که بر خانه رواست

به وفائی که نداری قسم ای ماه جبین

هر جفائی که کنی در دل من عین وفاست

اگر از ریختن خون منت خرسندی است

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳ - نقطه خال تو

 

روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

آری! افطار رطب در رمضان مستحب است

روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه

بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است

زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۱۴ - پریزاد

 

تا مرا عشق تو، ای خسرو خوبان به سر است

پند هفتاد و دو ملت به برم بی‌اثر است

نه من اندر طلبت بر در دیر و حرمم

هر که جویای جمال تو بود، دربدر است

می‌نماید که تو از خیل پریزادانی

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰ - چشم نرگس

 

غم درآمد ز درم چون ز برم یار برفت

عیش و نوش و طربم، جمله به یکبار برفت

بنوشتم چو ز بی مهریت ای مه، شرحی

آتش افتاد به لوح و، قلم از کار برفت

خواست نرگس که به چشم تو کند همچشمی

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۲۲ - تعبیر خواب

 

خواب دیدم که همی خون ز کنارم می‌رفت

رفت تعبیر که از قلب فگارم می‌رفت

به هوای سر زلفین خم اندر خم او

از کف صبر و وفا رشتهٔ تارم می‌رفت

شام هجران تو، از اوّل شب تا به سحر

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵ - شب هجران

 

دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد

بس که شب‌ها گهر اشک به دامانم کرد

عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدند

حال آشفتهٔ آن جمع پریشانم کرد

تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۲۸ - زخم و مرهم

 

تا صبا شانه بر آن زلف خم اندر خم زد

آشیان دل صد سلسله را، برهم زد

تابش حسن تو در کعبه و بتخانه فتاد

آتش عشق تو، بر محرم و نامحرم زد

تو صنم قبلهٔ صاحب نظرانی امروز

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۲۹ - دل گمشده

 

گرهی از خم آن زلف چلیپا وا شد

هرکجا بود، دل گمشده‌ای پیدا شد

گر به آهوی ختا، نسبت چشمت دادیم

گنه از جانب او نیست، خطا از ما شد

گندم خال تو در خُلد، ره آدم زد

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۳۲ - خمخانه حق

 

شام هجران مرا صبح نمایان آمد

محنت آخر شد و اندوه به پایان آمد

نفس باد صبا باز مسیحائی کرد

مگر از زلف خم اندر خم جانان آمد

شکر ایزد که دگر بار، به کوری رقیب

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۳۳ - همت مردانه

 

ای خوش آنانکه قدم بر در میخانه زدند

بوسه دادند لب ساقی و پیمانه زدند

به حقارت منگر باده کشان را، کاین قوم

پشت پا بر فلک از همّت مردانه زدند

خون من باد حلال لب شیرین دهنان

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴ - صید دل

 

دلبرم گر به تبسّم لب خود باز کند

کی مسیحا به جهان دعوی اعجاز کند؟

دین و دل، هر دو به یکبار به تاراج برد

در صف سیمبران گر سخن آغاز کند!

رونق مهر و قمر افکند از اوج فلک

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷ - ماجرای دل

 

گفته بودی که بیائی، غمم از دل برود

آنچنان جای گرفته است که مشکل برود

پایم از قوت رفتار، فرو خواهد ماند

خنک آن کس که حذر کرد، پی دل برود

گر همه عمر، نداده است کسی دل به خیال

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۴۰ - نقاش تقدیر

 

سالها قد تو را خامهٔ تقدیر کشید

قامتت بود قیامت که چنین دیر کشید

خواست رخسار تو با زلف گره گیر کشد

فکرها کرد که باید به چه تدبیر کشید

مدتی چند بپیچید به خود و آخر کار

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱ - نقش تو

 

آن‌که رخسار تو با زلف گره‌گیر کشید

فکرها کرد که باید به چه تدبیر کشید

مدّتی چند بپیچید بخود آخر کار

ماه را از فلک آورد بزنجیر کشید

خامه می‌خواست که مژگان ترا بردارد

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۴۲ - آتش سینه

 

پرده تا باد صبا از رخ جانانه کشید

پیش رویم همه جا نقش پریخانه کشید

ماجرایی که کشید از سر زلفش دل من

می‌توان گفت که در سلسله، دیوانه کشید

میل بر باده و پیمانه و ساقی نکند

[...]

شاطر عباس صبوحی
 

شاطر عباس صبوحی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱ - حلقۀ زلف

 

تا در آن حلقهٔ زلف تو گرفتار شدم

سوختم تا که من از عشق خبردار شدم

من چه کردم که چنین از نظرت افتادم

چاره‌ای کن که به لُطف تو گنهکار شدم

خواب دیدم که سر زلف تو در دستم بود

[...]

شاطر عباس صبوحی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode