گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۵ - داور کشور جان

 

ای سهی سرو که هر سوی به نازت گذر است

در گذرگاه توام دیده و دل منتظر است

دام دل هاست به رخسار تو یا حلقه زلف

یا که مار سیه اندر بر گنج گهر است

سیم و زر کز پی ایثار توام نیست یه کف

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - فرش و عرش

 

وصفت ای شاه برون از حد درک بشر است

عرش، کی، مسکن هر خاکی بی پا و سر است

شاخه چند عقولند و ثنایت برشان

ای که در خانه اجلال تو اصل شجر است

عرض جسم تو و جوهر عقل صافی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۷ - دامنی از اخترکان

 

ای سهی سرو، که هر سوی بنازت گذراست

در گذرگاه توام دیده و دل منتظر است

دام دلهاست به رخسار تو، یا حلقه زلف

یا که مار سیه، اندر بر گنج گهر است

سیم و زر گر پی ایثار توام نیست به کف

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۰ - عدالت جاوید

 

دیده ام دوش غزالی و دلم با غزل است

چه غزالی که غزل خوان ز پی شیردل است

از کف و ساعد و ساق آن بت سیمین اندام

غیرت دلبر فرخار و بتان چگل است

دل و دین می کندم هندوی خالش یغما

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۲۸ - آیینه آفتاب

 

ای دل گمشده باز آی که آمد به شهود

آنچه مقصود تو از دایره هستی بود

ای دل از پرده برون آی، که از پرده غیب

شاهد بزم ازل آمده، در ملک وجود

مرکز دایره ملک وجود، آن که بود

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷۵ - پیک صبا

 

ای صبا، ای نفست قافله فروردین

ای صبا، ای گذرت، ماشطه حورالعین

می شوی زینت اطفال چمن در نیسان

می کنی غارت افواج شجر در تشرین

نیستی ساغر و بس دور زنی در دوران

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

به غم دوست فکندیم دل خرّم را

خرّم آن دل، که گزیده است غم عالم را

خنک آن دم که زند بردل ریشم خنجر

زخم اگر دوست زند خود چه کنم مرهم را

من دیوانه پری زاده بسی دیدم لیک،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

بهر پا بستن دل زلف گره‌گیر دوتا

هست دیوانه یکی حلقه زنجیر دوتا

ترک چشمش چو نظر جانب ابرو افکند

واجب‌القتل یکی، دست به شمشیر دوتا

جز دو لعل لب و آن حلقه موهوم دهان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

عشق برتافت چنان صبر و شکیبایی را

که به خود ره ندهم عزم و توانایی را

فارغ از خون جگر، مردم چشمم نشود

میل صحرا نبود مردم دریایی را

شمع روی تو گذشت از برمن در شب تار

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

تا گریزد طرب از کلبه ویرانه ما،

آسمان سنگ غم افکنده به پیمانه ما

بس که از دیده و دل، گشت روان آتش و آب،

رود جیحون شد و آتشکده کاشانه ما

مگرش خاصیت لعل مسیحاست، که باز،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

مهر چهری که منور بصر کوکب از اوست

جلوه طرّه طلعت نه، که روز و شب از اوست

مطرب و ساقی از آن بی خود و مستند مدام،

که دف و بربط و نی، جام و می و مشرب از اوست

عضو، عضو وی اگر دل برباید چه عجب،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷

 

آن که در عشق بتان هر نفسش فریاد است

نیست عاشق، هوسی دارد و بی بنیاد است

عجب ازمرحله عشق بتان است بسی،

ای بسا شیر، که آهو بچه اش صیاد است

ز اشتیاق لب چون شکر شیرین، خسرو

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

ابر نیسان به چمن بار دگر باران ریخت

گلبن از باد سحر، گر به سر یاران ریخت

امشب ای بنده بنه خواب، که آن هندوی زلف،

اشک یاقوت وش از دیده بیداران ریخت

لب چون لعل تو شد غنچه سیراب از خون،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

حق انصاف عجب مملکتی مسکن ماست

پیر ما، پیرو ما، رهبر ما، رهزن ماست

ما در این شهر امیریم که از همت دوست

آفتاب فلکی، کودکی از برزن ماست

ما به بازار غمش، جوهریان عجبیم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸

 

نوبهار آمد و هرکس به هوای چمن است

نوبهار منی و روی تو بستان من است

حیوانی است که بی گلشن آن روی نکوی

خاطرش را هوس سبزه و میل چمن است

آدمی را که در این فصل بباید طربی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

تا شدم شیفته زلف تو آرامم نیست

همچو آغاز غمت شادی انجامم نیست

دلم آن گونه به دام تو هوس کرد که هیچ،

حلقه ای خوبتر از حلقه اندامم نیست

من که در آتش سودای غمت پخته شدم،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

زلف، در آتش روی تو، چو در تاب شود

دل و جانم، بدل آتش و سیماب شود

تیر مژگان تو، هر لحظه که پرتاب آید،

دل حسرت زده ماست، که بی تاب شود

هندوی خال تو، تا قتل مسلمان نکند،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

باز باد سحری بوی خوش یار آورد

کاروان ختنی مشک به خروار آورد

آنچنان در طرب آورده هوا زاهد را

که بر پیر مغان سبحه و دستار آورد

دوش پیک سحری با سر زلفش، گل‌ها

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

زنده آن را نتوان گفت که جانی دارد

ای خوش آن دل، که چو ما جان جهانی دارد

گنج ها می طلبد دوست ز ویرانه دل

به من راه نشین طرفه گمانی دارد

سود ما مردن در عشق و زبان، هستی ماست

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰

 

آن که در بزم نه ساقی و نه جامی دارد

نیست بی عیش ولی عیش حرامی دارد

آن که می، نوشد از آن لعل لب ساقی ما،

نوش بادش که عجب شرب مدامی دارد

باد می آید و چون می زدگان عربده جوست

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode