گنجور

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

گفتمش وقت تو کردیم دل ویران را

گفت کس جای به ویرانه دهد سلطان را

ناوکش خواستم از سینه کشم کز سر عجز

دل گرفتش بدو دستی که مکش پیکان را

گفتمش رخنه کنم در دل سنگین از آه

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

گر زمن جان طلبد سر بنهم فرمان را

گوی گو گردن تسیلم بنه چوگان را

با لب نوش ت من آب خضر نستانم

کی مریضت زمسیحا طلبد درمان را

مانی از گرد گل روی تو بیند خط سبز

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

باز دامان که زداین آتش سودای مرا

که بود شور دگر این دل شیدای مرا

زلف بر آتش رخسار تو دامان میزد

مشتعل کرد از آن آتش سودای مرا

یار خورشید و تو خفاش و منش حربایم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۵

 

عین درمان شمرد عاشق بیماری را

که طلبکار تو عزت شمرد خواری را

که شَهِ عشق حیات از لب جانان دارد

دردمندت بخرد بستر بیماری را

هرکه در مصر دلش پرتو یوسف باشد

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

هر که را حرفتی و عشق بود پیشه ما

شیر را خانه به نی برق بود بیشه ما

از پس مرگ زند شاخه ام از میکده سر

کاندرین باغ بجا ماده بسی ریشه ما

غیر عکس تو نیفتاد در آیینه دل

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

خبر از حی مگر آورده کسی مجنون را

که گشوده بره قافله جوی خون را

از پی پرسش دل سلسله موئی آمد

تا که زنجیر فرستاد دگر مجنون را

گریه از کشته شدن نیست از آن میگریم

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۱

 

پند بیهوده مگو ناصح بیهوش مرا

آتشی هست که می‌آرد در جوش مرا

ضیمران رویدم از گلشن خاطر همه شب

در ضمیراست چه آنزلف بناگوش مرا

همه شب دست در آغوش رقیبان تا صبح

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۳

 

چند غواص بری گوهر عمانی را

طلب از شط قدح جوهر رمانی را

نقش روی تو به چین برده مبرهن کردم

تا که بر صفحه شکستم قلم مانی را

به نگه راز درون مردم چشمت دانست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

جامه پوشید و بیاراست قد رعنا را

پرده افکند وعیان کرد رخ زیبا را

ترک یغمائی اگرغارت یکخانه کند

نازم آن را که به یغما ببرد یغما را

هر که دارد چو تو غلمان بهشتی امروز

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

دوری از هم نفسان اندکی از خانه ما

کامشب افراشت علم برق به کاشانه ما

ساقی میکده چون می به حریفان پیمود

عوض باده شرر ریخت به پیمانه ما

نه سر زلف بتانست که دست ازلی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

سینه شد زآتش دل جلوه گه طور مرا

تا چه آید بدل از این سر پرشور مرا

دیده طوفان کند از شعله کانون درون

گو بیا نوح و بخوان فار التنور مرا

پشه وادی عشقم به هما فخر کنان

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۲

 

بی تو با غیر ندانی که چه شد دوش مرا

بود بر جای پری دیو در آغوش مرا

حسرت آن بر دوشم بدل افروخت شرر

سوخت چون شمع زسر تا بقدم دوش مرا

درد سر میکشم از عقل کجائی ساقی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

مدد ای عشق که مغلوب هوائیم هوا

تو طبیب و همه محتاج دوائیم دوا

اسم اعظم توئی و دافع آفات و بلا

همتی زآن که گرفتار بلائیم بلا

ابر نیسان تو و ما کشته محتاج به آب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۶

 

سوی صحرای جنون می‌برم این سودا را

تا زاندیشه مجنون ببرم لیلا را

تنگ شد سینه در این بادیه فریادکنان

چون جرس عیب مکن گر بکشم غوغا را

کثرتم کشت بده آن می وحدت ساقی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۵۷

 

در دل و دیده ام ای دلبر جانانه بیا

پی تشریف تو پاکست مرا خانه بیا

خلوتی کرده ام از غیر و می ومطرب هست

عذر یکسونه و بی پرده و رندانه بیا

گر رقیب است تو را مانع دیدار حبیب

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۰

 

چشمت از غمزه زکف برد دل شیدا را

چون توان باز پس از ترک ستد یغما را

گرد حی لابه کند همچو سگان شب همه شب

خبر ازحالت مجنون که برد لیلا را

نه تواناست خداوند بهر چیز که هست

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

به رضا جویی اغیار ز در راند مرا

آن که می‌راند در آخر ز چه رو خواند مرا

به سگان در او محرم و یکرنگ شدم

از دو رنگی رقیبان ز درش راند مرا

تازه نخلی که رطب داشت تمنا دل از او

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

ساقی آن باده در افکند به پیمانه ما

که چه سیماب برقص آمده کاشانه ما

چند غواص بری رنج بعمان پی در

طلب از قلزم دل گوهر یکدانه ما

هر که مجنون شود از شور و هوای لیلی

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۷۸

 

منکه پرداخته خانه زاغیار امشب

از چه بی پرده نیاید ببرم یار امشب

هست از شور مخالف بسرم غوغائی

مطرب بزم بگردان ره از این تار امشب

بی حضورت دلم از کعبه و بتخانه گرفت

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 

آشفتهٔ شیرازی » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

این چه غوغاست که در چنگ و ربابست امشب

وین چه مستی است که در جام شرابست امشب

باده بی پرده بده ساقی مستان و مترس

محتسب نیز چو مامست و خرابست امشب

مستی ای نرگس جادو و بکف سیخ مژه

[...]

آشفتهٔ شیرازی
 
 
۱
۲
۳
۱۴
sunny dark_mode