گنجور

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

با رخت صورت چین چند کند دعوی را

پیش رویت چه محل دعوی بی معنی را

گر به چین نسخهٔ تصویر ز روی تو برند

تا چه ها روی دهد در فن خود، مانی را

باد آوازهٔ سروِ قدِ تو سوی بهشت

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

با من ای مردمک دیده نظر نیست تو را

عشق تو بی خبرم کرد و خبر نیست تو را

ما به غم جان بسپردیم و تو آگاه نیی

غم یاران وفادار مگر نیست تو را

مایهٔ حسن تو آواز خوش و رویِ نکوست

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

تا دو چشم سیهت غارتِ جان کرد مرا

غم پنهان تو رسوای جهان کرد مرا

بارها عشق تو می گفت که رسوا کُنمت

هرچه می گفت غم عشق همان کرد مرا

این نشان بس ز وفا ترک کماندار تو را

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

طیلسانت چو کژ افتاد ببستی او را

ره گشادی تو به خورشید پرستی او را

ریخت چشمت به جفا خون دل و دانستم

که بر این داشت در ایّام تومستی او را

دل چون شیشهٔ پر خون که به دست تو فتاد

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

گر ز می رنگ نبودی گل سیرابش را

شیوه مستی نشدی نرگس پر خوابش را

ما چنین غرقه به خون از پیِ آنیم ز اشک

که در اوّل نگرفتیم سرِ آبش را

آه گرم از سبب آنکه مرا بی سببی

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

آنچه بی‌روی توام گریه به روی آورده‌ست

سیل خون است که از دیده به جوی آورده‌ست

باده‌نوشان تو خرسند به بویی بودند

ز آن می لعل که ساقی به سبوی آورده‌ست

با غم عشق تو بی‌وجه مرا جان دادن

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

آن معلم که لبت را روش جان آموخت

هرچه آموخت به زلف تو پریشان آموخت

ظاهراً بر ورق گل به خط سبز خرد

آیت حسن نه از یار که قرآن آموخت

داد از آن شوخ که در مکتب خوبی ز ادب

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴

 

آن پری چهره که در پردهٔ جان مستور است

شوخ چشمی ست که هم ناظر و هم منظور است

یار نزدیکتر از ماست به ما در همه حال

گر به معنی نگری، ورنه به صورت دور است

همه در حلقهٔ وصلیم به جانان لیکن

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴

 

باد بر زلف تو بگذشت که عنبر بوی است

گل مگر روی تو دیده ست که خندان روی است

بیش از این نیست به نقش دهنت نسبت من

که میان من واو تا به عدم یک موی است

خون به جو می رود از دیدهٔ مردم زین غم

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵

 

تا در این بادیه توفیق ازل همره ماست

گنج تحقیق هدایت به دل آگه ماست

ما نه اکنون ز مقیمان خرابات غمیم

دیر باز است که این دیر حوالتگه ماست

آن گلی را که در این باغ درختی ست بلند

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶

 

تا دل از سیر و سلوک رهش آگاهی یافت

راه بیرون شدن از ورطهٔ گمراهی یافت

هرکه ره یافت بدین در به گدایی روزی

منصب دولت و منشور شهنشاهی یافت

ای گل از مرغ سحر قدر شب وصل بپرس

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸

 

تا ز سودا زدگان عشق خریداری یافت

نقد جان صرف شد و حسن تو بازاری یافت

دل آشفته به چندین صفت قلبیِ خویش

طرّهٔ زلف تو را هندوی طرّاری یافت

زنگ بردار ز دل پاک و در آیینه ببین

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹

 

تا سر زلف تو در دست صبا افتاده ست

دل سرگشته ام از رشک ز پا افتاده ست

تا نیفتد دلم از پا و سرشکم ز نظر

تو چه دانی که مرا بی تو چه ها افتاده ست

آب رو می بردم اشک و به سر می غلطد

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸ - استقبال از کمال خجندی

 

دلم از دردِ فراق تو قوی افگار است

دیده در حسرت یاقوت تو گوهربار است

ای که گفتی خبری از تو صبا برد ولی

مشکل این است که او نیز چو من بیمار است

دور از او کار من آسان بکن ای غم ورنه

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵ - استقبال از بساطی سمرقندی

 

سروِ بالای تو در عالم خوبی علم است

خط تو بر ورق گل ز بنفشه رقم است

ما نه تنها به هوای دهنت خاک شدیم

هرکه از اهل وجود است به آخر عدم است

قدمی رنجه به پرسیدن ما کن که چو سرو

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶

 

سروِ بالای تو را شیوه بلا انگیزی ست

نرگس چشم تو بیمار ز بی پرهیزی ست

بر قمر قاعدهٔ زلف تو مشک افشانی ست

در شکر شیوهٔ خطّ توعبیر آمیزی ست

سالها شد که ز شوق مه روی تو چو شمع

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

سرو تا بندهٔ بالای تو شد آزاد است

هر نفس کآن نه به یادِ تو برآید باد است

لطف فرمای و بده دادِ اسیران امروز

که تو را لطف خدا منصب شاهی داد است

غمزه چشم ستم آموز تو را شاگرد است

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۸

 

سنبل باغ رخت غالیه بو افتاده ست

شیوهٔ چشم تو بر وجه نکو افتاده ست

بادهٔ ناب به دور لب لعلت مثَلی ست

کاین چنین در دهن جام و سبو افتاده ست

تا رسد با تو به صد آبله گون پای سرشک

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴ - استقبال از شمس مغربی

 

گرچه اشک منِ غمدیده سراسر گهر است

هرچه دارم به جمالت که همه در نظر است

نزد رندان نظر باز غبار قدمت

توتیایی ست که در دست نسیم سحر است

مهر و ماهت نتوان گفت که همچون مه و مهر

[...]

خیالی بخارایی
 

خیالی بخارایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۹

 

گریهٔ خون سرِ ره بر منِ درویش گرفت

عاقبت اشک طریق عجبی پیش گرفت

تا چرا نیش غمت تیز گذشت از جگرم

جگر ریش مرا هست توان بیش گرفت

با غم و درد دل و جان چو مدارا کردند

[...]

خیالی بخارایی
 
 
۱
۲
۳
۵
sunny dark_mode