گنجور

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۲

 

از شکر خنده ات آتش به جهان افتاده است

این چه شورست که در عالم جان افتاده است؟

نیست در جاذبه عشق مرا کوتاهی

پله ناز تو بسیار گران افتاده است

گرچه از ناز مقیم است به یک جا دایم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۳۳

 

این نه غنچه است که گلزار به بار آورده است

که به ما نامه سربسته ز یار آورده است

بلبلان را به سر مشق جنون می آرد

خط سبزی که بناگوش بهار آورده است

می کند دیده نظارگیان را روشن

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۴۸

 

نه ز خط حلقه بر اطراف رخت بسته شده است

که نظرها به تماشای تو پیوسته شده است

از غبار خط شبرنگ دل آزرده مباش

که مه روی تو زین هاله کمر بسته شده است

ختم شد بر تو ازان حسن، که از روز ازل

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۵۶۹

 

پیش صاحب نظران درد و دوا هر دو یکی است

چشم بیمار و لب روح فزا هر دو یکی است

پیش ما سایه دیوار و هما هر دو یکی است

خاک و زر در نظر همت ما هر دو یکی است

صورت حال جهان گر بد و گر نیک بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۳۸

 

پیش ازین حسن مجرد تشنه زیور نبود

چشم دریا در خمار شبنم گوهر نبود

بلبل ما هر زمان بر شاخساری می نشست

بیضه افلاک ما را زیر بال و پر نبود

در گلستانی که ما گلبانگ عشرت می زدیم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۵۴۳

 

خال او یک نظر از دیده ما دور نباشد

دانه سوخته اینجاست که بی مور نباشد

زند آتش به جهان بلبل آتش نفس من

اگرم چون قفس از شجر طور نباشد

دو نگاهت ز پریشان نظری نیست به یک کس

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۴۸۶۳

 

گاه در پای خم و گه بر سر سجاده باش

باسفال و جام زریکرنگ همچون باده باش

کوته است از صفحه ننوشته دست اعتراض

از قبول نقش، اگر داری بصیرت، ساده باش

طوطی از همواری آیینه می آید به حرف

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶۹

 

از غم زلف تو در دام بلا افتادیم

چه هوا در سر ما بود و کجا افتادیم

بوی پیراهن مصریم که از بی قیدی

در گریبان گل و جیب صبا افتادیم

پوست بر پیکر ارباب جنون زندان است

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۰

 

صفحه دل، سیه از مشق تمنا کردیم

کعبه را بتکده زین خط چلیپا کردیم

از سیه کاری انفاس، دل روشن را

آخرالامر سیه خانه سودا کردیم

رشته، گوهر سنجیده، عبرتها بود

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۳

 

صبح در خواب عدم بود که بیدار شدیم

شب سیه مست فنا بود که هشیار شدیم

پای ما نقطه صفت در گرو دامن بود

به تماشای تو سرگشته چو پرگار شدیم

به شکار آمده بودیم ز معموره قدس

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۴

 

گرچه از وعده احسان فلک پیر شدیم

نعمتی بود که از هستی خود سیر شدیم

نیست زین سبز چمن کلفت ما امروزی

غنچه بودیم درین باغ که دلگیر شدیم

حرص در آخر پیری کمر ما را بست

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۷۷

 

گرچه از طول امل پا به سلاسل داریم

همچنان چشم امید از کشش دل داریم

پای ما بر سر گنج و ز پریشان نظری

چشم بر کاسه دریوزه سایل داریم

نیست چون ریگ روان در دل ما فکرمقام

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸۰

 

ما لب خشک قناعت لب نان می دانیم

دست شستن ز طمع آب روان می دانیم

دل نبندیم به اسباب سبکسیر جهان

بادپیمایی اوراق خزان می دانیم

در تماشاگه این معرکه طفل قریب

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۸۷

 

نوبهارست بیا روی به میخانه کنیم

مغز را از می گلرنگ پریخانه کنیم

بوسه را گرد لب جام به دور اندازیم

جگر سوخته خال لب پیمانه کنیم

شیوه خانه بدوشی به سبو بگذاریم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۹۶۲

 

همه اشکم، همه آهم، همه دردم، همه داغم

که چرا روشن ازان چهره نگردید چراغم

برق در جستن من گو نفس خویش مسوزان

نه چنان رفته ام از خود که توان یافت سراغم

این که پیوسته لبالب بود از باده لعلی

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۲۱

 

عشقبازی بود دایم در جهان آیین من

چون سمندر بود از آتش بستر و بالین من

می شود در بستر تفسیده من گل گلاب

می گدازد شمع را سرگرمی بالین من

فارغ از فکر مکافاتم که خصم کینه جو

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۹۹۵

 

دارد از خط گل رخسار تو فرمان خدایی

چون به فرمان خدا از همه کس دل نربایی؟

گرهی نیست دل ما که ازان زلف گشایی

نقطه را هست به این بسمله پیوند خدایی

من همان روز که دل را به سر زلف تو بستم

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » متفرقات » شمارهٔ ۴۰

 

چه غم از کشمکش ماست جهان گذران را؟

خار مانع نشود قافله ریگ روان را

نکنند اهل دل از کجروی چرخ شکایت

کجی تیر بود باعث آرام نشان را

نغمه در زاهد پوسیده سرایت ننماید

[...]

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۴

 

نیست پروای کدورت دل بی کینه ما را

زنگ پیراهن تن می شود آیینه ما را

صائب تبریزی
 

صائب تبریزی » دیوان اشعار » مطالع » شمارهٔ ۱۰۳

 

شانه با صد دست از بست و گشادش درهم است

قفل وسواسی که می گویند، زلف پر خم است؟

صائب تبریزی
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۸
sunny dark_mode