مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۴
خنک آن دم که به رحمت سر عشاق بخاری
خنک آن دم که برآید ز خزان باد بهاری
خنک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین
که تو آشفتهٔ مایی سر اغیار نداری
خنک آن دم که درآویزد در دامن لطفت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۵
بمشو همره مرغان که چنین بیپر و بالی
چو نه میری نه وزیری بن سبلت به چه مالی
چو هیاهوی برآری و نبینند سپاهی
بشناسند همه کس که تو طبلی و دوالی
چو خلیفه پسری تو بنه آن طبل ز گردن
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۶
که شکیبد ز تو ای جان که جگرگوشه جانی
چه تفکر کند از مکر و ز دستان که ندانی
نه درونی نه برونی که از این هر دو فزونی
نه ز شیری نه ز خونی نه از اینی نه از آنی
برود فکرت جادو نهدت دام به هر سو
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۷
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی
و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی
هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم
پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی
اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۸
صنما چونک فریبی همه عیار فریبی
صنما چون همه جانی دل هشیار فریبی
سحری چون قمر آیی به خرابات درآیی
بت و بتخانه بسوزی دل و دلدار فریبی
دل آشفته نگیری خرد خفته نگیری
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۱۹
اگر او ماه منستی شب من روز شدستی
اگر او همرهمستی همه را راه زدستی
وگر او چهره مستی به سر دست بخستی
ز کجا عقل بجستی ز کجا نیک و بدستی
وگر او در صمدیت بنمودی احدیت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۰
چو به شهر تو رسیدم تو ز من گوشه گزیدی
چو ز شهر تو برفتم به وداعیم ندیدی
تو اگر لطف گزینی و اگر بر سر کینی
همه آسایش جانی همه آرایش عیدی
سبب غیرت توست آنک نهانی و اگر نی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۱
تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری
تو یکی شهر بزرگی نه یکی بلکه هزاری
همه اجزات خموشند ز تو اسرار نیوشند
همه روزی بخروشند که بیا تا تو چه داری
توی دریای مخلد که در او ماهی بیحد
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۲
تو فقیری تو فقیری تو فقیر ابن فقیری
تو کبیری تو کبیری تو کبیر ابن کبیری
تو اصولی تو اصولی تو اصول ابن اصولی
تو خبیری تو خبیری تو خبیر ابن خبیری
تو لطیفی تو لطیفی تو لطیف ابن لطیفی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۳
ز کجایی ز کجایی هله ای مجلس سامی
نفسی در دل تنگی نفسی بر سر بامی
هله ای جان و جهانم مدد نور نهانم
ستن چرخ و زمینی هوس خاصی و عامی
عجب از خلوتیانی عجب از مجلس جانی
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۴
مه ما نیست منور تو مگر چرخ درآیی
ز تو پرماه شود چرخ چو بر چرخ برآیی
کی بود چرخ و ثریا که بشاید قدمت را
و اگر نیز بشاید ز تو یابند سزایی
همه بیخدمت و رشوت رسد از لطف تو خلعت
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۵
مثل ذره روزن همگان گشته هوایی
که تو خورشیدشمایل به سر بام برآیی
همه ذرات پریشان ز تو کالیوه و شادان
همه دستک زن و گویان که تو در خانه مایی
همه در نور نهفته همه در لطف تو خفته
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۶
همه چون ذره روزن ز غمت گشته هوایی
همه دردی کش و شادان که تو در خانه مایی
همه ذرات پریشان همه کالیوه و شادان
همه دستک زن و گویان که تو خورشیدلقایی
همه در بخت شکفته همه با لطف تو خفته
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۲۷
بده ای دوست شرابی که خدایی است خدایی
نه در او رنج خماری نه در او خوف جدایی
چو دهان نیست مکانش همه اجزاش دهانش
ز زمین نیست نباتش که سمایی است سمایی
ببرد بو خبر آن کس که بود جان مقدس
[...]
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۹۰
سلبالعشق فادی، حصلالیوم مرادی
بزن ای مطرب عارف، که زهی دولت و شادی
اذنالعشق تعالوا، لتذوقوا و تنالوا
هله ای مژده شیرین، چه نسیمی و چه بادی!
کتبالروح سراحی الکاس صیاحی
[...]