گنجور

رودکی » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۰۳

 

زه! دانا را گویند، که داند گفت

هیچ نادان را داننده نگوید: زه

سخن شیرین از زفت نیارد بر

بز به بج بج بر، هرگز نشود فربه

رودکی
 

ابوسعید ابوالخیر » ابیات پراکندهٔ نقل شده از ابوسعید از دیگر شاعران » تکه ۴۷

 

بوالعجب یاری ای یار خراسانی

بندهٔ بوالعجبی‌های خراسانم

ابوسعید ابوالخیر
 

فرخی سیستانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۶۹ - در مدح خواجه ابو سهل دبیر، عبدالله بن احمد بن لکشن وزیر ابویعقوب عضدالدوله یوسف بن سبکتگین

 

باغ پر گل شد و صحرا همه پر سوسن

آبها تیره ومی تلخ و خوش و روشن

کوه پر لاله و لاله همه پر ژاله

دشت پر سنبل و سنبل همه پر سوسن

ز ابر نوروزی و باران شبان روزی

[...]

فرخی سیستانی
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۴۹

 

ای نشسته خوش و بر تخت کشیده نخ

گر نخ و تخت بماندت چنین بخ بخ

نیک بنگر که همی مرکب عمر تو

همه بر تخت همی تازد و هم بر نخ

تو نشسته خوش و عمر تو همی پرد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۶۱

 

چند گوئی که:چو ایام بهار آید

گل بیاراید و بادام به بار آید

روی بستان را چون چهرهٔ دلبندان

از شکوفه رخ و از سبزه عذار آید

روی گلنار چو بزداید قطر شب

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۰

 

مرد را خوار چه دارد؟ تن خوش خوارش

چون تو را خوار کند چون نکنی خوارش ؟

هر که او انده و تیمار تو را کوشد

تو بخیره چه خوری انده و تیمارش؟

تن همان خاک گران سیه است ار چند

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۵۹

 

پانزده سال برآمد که به یمگانم

چون و از بهر چه؟ زیرا که به زندانم

به دو بندم من ازیرا که مر این جان را

عقل بسته است و به تن بستهٔ دیوانم

چه عجب گر ننهد دیو مرا گردن؟

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۴

 

ای ستمگر فلک ای خواهر آهرمن

چون نگوئی که چه افتاد تو را با من؟

نرم کرده‌ستیم و زرد چو زردآلو

قصد کردی که بخواهیم همی خوردن

اینکه شد زرد و کهن پیرهن جان است

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۷

 

در دلم تا به سحرگاه شب دوشین

هیچ نارامید این خاطر روشن بین

گفت: بنگر که چرا می‌نگرد گردون

به دو صد چشم در این تیره زمین چندین

خاک را قرصهٔ خورشید همی درزد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۰۰

 

چرخ گردنده و اجرام و چهار ارکان

کان جان است، چنین باشد جان را کان

کان جان است که پرجانور است این چرخ

گرچه خود نیست مراین نادره کان را جان

گوهر کان دلم نیز چنین شاید

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۲۹

 

کارو کردار تو ای گنبد زنگاری

نه همی بینم جز مکرو ستم‌گاری

بستری پاک و پراگنده کنی فردا

هرچه امروز فراز آری و بنگاری

تو همانا که نه هشیار سری،ور نی

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۶

 

بگذر ای باد دل‌افروز خراسانی

بر یکی مانده به یمگان دره زندانی

اندر این تنگی بی‌راحت بنشسته

خالی از نعمت وز ضیعت و دهقانی

برده این چرخ جفا پیشه به بیدادی

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۰

 

بینی آن باد که گوئی دم یارستی

یاش بر تبت و خرخیز گذارستی

نیستی چون سخن یار موافق خوش

گر نه او پیش رو فوج بهارستی

گر نبودی شده ایمن دل بید از باد

[...]

ناصرخسرو
 

ناصرخسرو » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۳

 

این تن من تو مگر بچهٔ گردونی

بچهٔ گردونی زیرا سوی من دونی

او همان است که بوده است ولیکن تو

نه همانا که همانی، که دگرگونی

طمع خیره چه داری که شوی باقی؟

[...]

ناصرخسرو
 

قطران تبریزی » دیوان اشعار » مقطعات » شمارهٔ ۱۲۴

 

ای بگرد روز از شب قمر آورده

گرد مشگین بگرد قمر آورده

زان لعل شکر گفتار زهر آورده

هیچکس دیدی زهر از شکر آورده

سرو را مانی گلبرگ بر او رسته

[...]

قطران تبریزی
 

منوچهری » دیوان اشعار » مسمطات » شمارهٔ ۱۱ - در تهنیت جشن مهرگان و مدح سلطان مسعود غزنوی

 

شاد باشید که جشن مهرگان آمد

بانگ و آوای درای کاروان آمد

کاروان مهرگان از خزران آمد

یا ز اقصای بلاد چینستان آمد

نه ازین آمد، بالله نه از آن آمد

[...]

منوچهری
 

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۹۹ - نیز در ستایش اتسز

 

ای همایون در تو کعبهٔ بهروزی

رایت عالی تو آیت پیروزی

گشت بهروز هر آن کس که بتو پیوست

خدمتت نیست مگر مایهٔ بهروزی

روزی خلق زمین نیست مگر از تو

[...]

وطواط
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۵- سورة المائدة- مدنیة » ۵ - النوبة الثالثة

 

تو چنانی که ترا بخت چنان آمد

من چنین‌ام که مرا سال چنین آمد

میبدی
 

میبدی » کشف الاسرار و عدة الابرار » ۶۳- سورة المنافقین- مدنیة » النوبة الثالثة

 

تو چنان باش که بخت تو چنان آمد

من چنین‌ام که مرا فال چنین آمد.

میبدی
 

قائم مقام فراهانی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹ - قطعه

 

صاحبا ای که به میدان سخن دانی

چون تو یک مرد ندیدم که سوار آید

به هنر فخر نمایند و تو آن ذاتی

که هنر را به وجود تو فخار آید

چون لب لعل تو خواهد گهر افشانی

[...]

قائم مقام فراهانی
 
 
۱
۲
sunny dark_mode