گنجور

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

صنما نه میل مسجد نه سر کنشت ما را

که قمار عشق از این غم همه داد گشت ما را

بفدای شورت ایعشق نه چنان ببر زهوشم

که بدفتر جنون هم نتوان نوشت ما را

دو هزار سنگ طفلان خورم هنوز سبزم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۲۷

 

هوسم کشد نگارا ز حلاوت عتیبت

که بذوق دل ببوسم ز دهان دلفریبت

من اگر گنه ندارم تو بهانه گیر بر من

صنما که انس دارم بعتاب بی حسیبت

دل ساده لوح ما را بکمند مورچه حاجت

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

نسزد چنین جمالی به حجاب ناز باشد

درِ دولت است بگذار همیشه باز باشد

اگرش ببینی ای دل گله‌های زلف او را

برِ او مگوی ترسم که سخن دراز باشد

سر و عقل و جان و دینم همه پاک بردی و غم

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۰

 

به سرم فتاده شوری که ز خود خبر ندارم

برو از سر من ای سر که هوای سر ندارم

همه خون خورم که این غم به دلی دگر کند جا

به جز این غم ایمن الله که غم دگر ندارم

صنم شکر فروشم به دهان نهفته شکر

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۹

 

خنک آن شبی که او رخ بفروزد از شرابی

چکد از جگر مرا خون چو بر آتشی کبابی

تو خود ای غزال رعنا چه بلا شدی خدا را

که به دور چشم مست تو ندیده فتنه خوابی

چه شب است یا رب امشب که در انتظار روزش

[...]

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۱۲

 

اگرم ز بی نیازی همه خوار و زار دارد

چه غم آنگل دورو را که چو من هزار دارد

ز غمت سینه این آه از آن نهفته دارم

که مرا ز بی چراغی بسر مزار دارد

نیر تبریزی
 

نیر تبریزی » سایر اشعار » شمارهٔ ۸۱ - مصرع

 

زنگاه چشم مستت گله بی حساب دارم

...

نیر تبریزی
 
 
sunny dark_mode