گنجور

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۳

 

چو گذشتم از علایق به جهان جان گذشتم

رخ آن دیار دیدم ز سر جهان گذشتم

بسمای فقر دیدم رخ آفتاب دولت

بزمین او شدم پست وز آسمان گذشتم

منم آن تهمتن سیر به نیمروز غزلت

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۱

 

سرخوان وحدت آندم که بدل صلا زدم من

بسر تمام ملک و ملکوت پا زدم من

در دید غیر بستم بت خویشتن شکستم

ز سبوی یار مستم که می ولا زدم من

زالست دل بلائی که زدم بقول مطلق

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۸

 

ز چه کرد با چنین روبر خلق خودنمائی

بتم ار نداشت در دل سر دعوی خدائی

نتوان نمود منعم ز سجود روی این بت

که مزینست دوشش بردای کبریائی

در آشنائی دل زده و ز غیر بگسل

[...]

صفای اصفهانی
 

صفای اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

در رحمت ابد بر من خسته باز کردی

که دلم ز دست بردی و محل راز کردی

تو هزار بار کشتی و نمردم و نمیرم

که بکشتگان عشق ازلی نماز کردی

همه من شدی بمستی و چو هوشیار گشتم

[...]

صفای اصفهانی
 
 
sunny dark_mode