گنجور

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸

 

بفروغ مهر رویش که مهست از آن عبارت

بفریب چشم مستش که دهد جهان بغارت

بنسیم جانفزایش که مسیح وار آرد

سوی کشتگان هجران بوصال جان بشارت

که دمد بجای خار از سرخاک ما گل تر

[...]

ابن یمین
 

ابن یمین » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵۳

 

بکمند تابدارت که مهست در خم او

به بنفشه عذارت که گلست همدم او

بدو چشم اهوانش که دو مست شیر گیرند

که توان گرفت و نتوان کم جان خود کم او

من و درد عشق جانان ز کسی دوا نجویم

[...]

ابن یمین
 
 
sunny dark_mode