گنجور

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۶

 

زنده آن سر کو بود سودای عشق

حبذا آن دل که باشد جای عشق

از سر شوریدهٔ من کم مباد

تا قیامت آتش سودای عشق

خارها در دل بخون میپرورم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۳۷

 

در جهان افگندهٔ غوغای عشق

عالمی را کردهٔ شیدای عشق

آفتاب و ماه و اخترها روان

روز و شب سرگشتهٔ سودای عشق

کرد مینای فلک قالب تهی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۰

 

میبرد غیرت ز حسن تو ملک

رشک دارد بر تو خورشید فلک

کو ملکرا چشم و ابروی چنین

کی بود حور جنانرا این نمک

از میانت میشوم من در گمان

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۵۵

 

کی بود دل زین چنین گردد خنک

جانم از برد الیقین گردد خنک

وارهم ز اغیاد و گردم مست یار

خاطرم از آن و این گردد خنک

جان بمهر او دهم تا دل مرا

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۶۶

 

ای فغان از هی هی و هیهای دل

سوخت جانم ز آتش سودای دل

این چه فریاد است و افغان در دلم

گوش جانم کر شد از غوغای دل

این همه خون جگر از دیده رفت

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۴

 

از معانی مغز بیرون می‌کشم

معنوی داند که من چون می‌کشم

بسته دارم تا نظر در صورتی

معنی هر لحظه بیرون می‌کشم

لیلیی دارم که نتوان دیدنش

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۵

 

از دلم بس ناله بیرون می‌کشم

وز جگر بس کاسهٔ خون می‌کشم

بر درت می‌آورم صد گون نیاز

تا ز تو یک ناز بیرون می‌کشم

عشوه‌ای را کآورد در گردشم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۲۷

 

خویشتن را در هوا کردیم گم

جاده در راه خدا کردیم گم

از عدم ما تا باقلیم وجود

آمدیم و راه را کردیم گم

منزل و مقصود و راه و راه رو

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۴۴

 

عشق تو کوتا که حرز جان کنم

بعد از آن جان و دلش قربان کنم

همتی کو تا بظلمت در روم

جست و جوی چشمه حیوان کنم

هست انبان معانی در دلم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۱

 

از شراب عشق مستی میکنم

با خیالی بت‌پرستی میکنم

پیش چشمی و لبی هر دم غزل

میسرایم شور و مستی میکنم

از شراب نرگس مستانهٔ

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۲

 

با خیالت شور و مستی میکنم

در وصالت ترک هستی میکنم

از دو چشم مست تو خون میخورم

وز لب لعل تو مستی میکنم

زهر چشمی دارم نوش لبی

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۵۷

 

زین جهان پست بالا میروم

تا محل قدس اعلا میروم

از مکان و لامکان خواهم گذشت

تا فراز جا و بیجا میروم

میروم تا موطن اصلی خویش

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۰۲

 

خیز تازین خاکدان بیرون رویم

زین سرای مردگان بیرون رویم

زنده گردیم از حیات جاودان

زینجهان جان ستان بیرون رویم

راست از هم صحبتیهای کجان

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۱۸

 

زان دهان حرفی فکندی در میان

زان میان خلقی فکندی در گمان

زان دهان در میان جز حرف نیست

زان میان هم نیست چیزی در میان

آن میان رمزیست باریک و دقیق

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۱

 

با دلم گلزار می‌گوید سخن

از زبان یار می‌گوید سخن

بشنوید ای عاشقان بوی مرا

بویم از اسرار می‌گوید سخن

بنگرید ای عارفان رنگ مرا

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۳۲

 

بلبل از گلزار میگوید سخن

کرکس از مردار میگوید سخن

گل ز لطف رنگ و بو دم میزند

خار از آزار میگوید سخن

یار حرف یار دارد بر زبان

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۳

 

در جهان افکندهٔ غوغای حسن

عاشقانرا کردهٔ شیدای حسن

حسن روی تست دریای محیط

ماه رویان شبم دریای حسن

ملک استغنا مسلم مر تراست

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۵۱

 

ای خدا این درد را درمان مکن

عاشقانرا بیسرو سامان مکن

درد عشق تو دوای جان ماست

جز بدردت درد ما درمان مکن

از غم خود جان ما را تازه دار

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۵

 

ای دوای درد بی‌درمان من

مرهم داغ دل بریان من

ای که هم جانی و هم جانان من

ای که هم دینی و هم ایمان من

در غم تو بی‌سر و سامان شدم

[...]

فیض کاشانی
 

فیض کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۶۶

 

ای که هم دردی و هم درمان من

وی که هم جانی و هم جانان من

دردم از حد رفت درمانی فرست

ای دوای درد بی درمان من

تا بکی سوزد دلم در آتشت

[...]

فیض کاشانی
 
 
۱
۲
۳
۴
sunny dark_mode