گنجور

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۱ - ظاهر شدن آرزوی فرزند از شاه کامیاب و سخن راندن حکیم در آن باب

 

چون به تدبیر حکیم نامدار

یافت گیتی بر شه یونان قرار

سر به سر گیتی مسخر ساختش

ثانی اثنین سکندر ساختش

یک نگین وار از همه روی زمین

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۲ - حکایت آن اعرابی که بر فرزندان خود نام سباع درنده نهاده بود و بر خدمتگاران نام بهایم چرنده

 

آن مسافر بهر دولت یابیی

ماند شب در خانه اعرابیی

جمله فرزندانش از خرد و بزرگ

یافت همنام ددان چون شیر و گرگ

هر که بود از خادمانش یکسره

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۳ - در مذمت فرزند ناخلف

 

اینکه گفتم حال فرزند نکوست

کش به اصل خویش پیوند نکوست

آن که باشد بد سگال و بد سرشت

در سرشت او هزاران خوی زشت

به بود کز سلک دوران داریش

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۴ - حکایت شخصی که در ولادت فرزند از بزرگی استمداد همت کرده بود و باز از برای خلاصی از شر وی از همان بزرگ استمداد می کرد

 

پیش شیخی رفت آن مرد فضول

بهر بی فرزندیش خاطر ملول

گفت با من دار شیخا همتی

تا ببخشد کردگارم دولتی

تازه سروی روید از آب و گلم

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۵ - مذمت کردن حکیم شهوت را که ولادت فرزندان بی آن معهود نیست

 

از شه یونان حکیم تیزهوش

کرد چون افسانه فرزند گوش

گفت شاها هر که او شهوت نراند

در غم محرومی از فرزند ماند

چشم عقل و علم کور از شهوت است

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۶ - حکایت آن کریمی که دعوت سفله را اجابت نکرد تا صحبت با سفلگان عادت وی نگردد

 

چون سوی اینان لئیمی پی برد

لقمه ای چند از طعام وی خورد

چون بخواند سفله دیگر مرا

سویش آن لذت شود رهبر مرا

محو گردد نامم از سلک کرام

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۷ - در مذمت زنان که محل شهوت موقوف علیه فرزندان است

 

چاره نبود اهل شهوت را ز زن

صحبت زن هست بیخ عمر کن

زن چه باشد ناقصی در عقل و دین

هیچ ناقص نیست در عالم چنین

دور دان از سیرت اهل کمال

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۸ - حکایت سلیمان علیه السلام و بلقیس که از مقام انصاف سخن گفته اند

 

بود بلقیس و سلیمان را سخن

روزی اندر کشف سر خویشتن

هر دو را دل بر سر انصاف بود

خاطر از رنگ رعونت صاف بود

گفت شاه دین سلیمان از نخست

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۲۹ - تدبیر کردن حکیم در ولادت فرزند بی موافقت زنان و دایه گرفتن از برای تربیت وی

 

کرد چون دانا حکیم نیکخواه

شهوت زن را نکوهش پیش شاه

ساخت تدبیری به دانش کاندر آن

ماند حیران فکرت دانشوران

نطفه را بی شهوت از صلبش گشاد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۰ - حکایت آن موسوس سودایی که به سبب آلایش جانوران دریایی دست از آب دریا شست و آبی پاکیزه تر از آب دریا جست

 

آن موسوس بر لب دریا نشست

تا کند بهر تقرب آبدست

دید دریایی پر از ماهی و مار

چغز و خرچنگش هزار اندر هزار

هر طرف مرغان آبی در شناه

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۱ - قیام نمودن ابسال به دایگی سلامان و دامن بر زدن در پرورش آن پاکیزه دامان

 

شاه چون دایه گرفت ابسال را

تا سلامان همایون فال را

آورد در دامن احسان خویش

پرورد از رشحه پستان خویش

چشم او چون بر سلامان اوفتاد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۲ - در صفت حدت فهم و جودت نظم و نثر وی

 

لطف طبعش در سخن مو می شکافت

لفظ نشنیده به معنی می شتافت

پیش ازان کش لفظ در گوش آمدی

معنیش در ربقه هوش آمدی

هر چه نظم از بحر طبعش یک گهر

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۳ - در صفت بزم عیش سازی و سرود عشرت پردازی وی

 

شب که از هر کار دل پرداختی

با حریفان نرد عشرت باختی

بزمگاهی چون بهشت آراستی

مطربان حور پیکر خواستی

چون دماغ او شدی از باده گرم

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۴ - صفت چوگان باختن وی با همسران و گوی بردن وی از دیگران

 

چون تن از خواب سحر آسودیش

بامدادان عزم میدان بودیش

صبحدم چون شاه این نیلی تتق

بارگی راندی به میدان افق

شه سلامان نیز مست و نیمخواب

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۵ - در صفت کمانداری و تیراندازی وی

 

شه چو گشتی بعد چوگان باختن

چون کمان مایل به تیر انداختن

از کمانداران خاص اندر زمان

خواستی ناکرده زه چاچی کمان

بی مدد آن را به زه آراستی

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۶ - در صفت جود و سخا و بذل و عطای وی

 

بود در جود و سخا دریا کفی

بل کش از بحر عطا دریا کفی

پر شدی از فیض آن ابر کرم

عرصه گیتی ز دینار و درم

نسبتش کم کن به دریا کو ز کف

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۷ - حکایت گریختن قطران شاعر از بسیاری عطای ممدوح خود فضلون

 

بود قطران نکته دانی سحرساز

قطره ای از کلک او دریای راز

بهر دریا بخشش فضلون لقب

گفت مدحی سر به سر فضل و ادب

طبع فضلون چون بر آن اقبال کرد

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۸ - اشارت به آنکه مقصود ازین مدحت ها مدحت شهریار کامگاریست خلدالله ملکه و سلطانه

 

شب خرد آن ناصح شیرین خطاب

کرد مشفق وار آواز عتاب

گفت جامی فکرت بیهوده چند

سودن این کلک نافرسوده چند

هر که بر ملک بقا فیروز نیست

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۳۹ - حکایت عاشقی که دفع گمان اغیار را وصف معشوق خود در لباس آفتاب و ماه و غیر آن کردی

 

عاشقی در گوشه ای بنشسته بود

گفت و گو با خویش در پیوسته بود

هر دم از نو داستانی ساختی

ناشنیده قصه ای پرداختی

گه ز مه گفتی گهی از آفتاب

[...]

جامی
 

جامی » هفت اورنگ » سلامان و ابسال » بخش ۴۰ - به کمال رسیدن اسباب جمال سلامان و ظاهر شدن عشق ابسال بر وی و حیله نمودن تا وی را نیز گرفتار خود گرداند

 

چون سلامان را شد اسباب جمال

از بلاغت جمع در حد کمال

سرو نازش تازگی را سر گرفت

باغ لطفش رونق دیگر گرفت

نارسیده میوه ای بود از نخست

[...]

جامی
 
 
۱
۲
۳
۴
۷
sunny dark_mode