رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۷
گفت: هنگامی یکی شهزاده بود
گوهری و پر هنر آزاده بود
شد به گرمابه درون، اِستاد غوشت
بود فربی و کلان، بسیارگوشت
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۸
کشتیی بر آب و کشتیبانش باد
رفتن اندر وادیی یکسان نهاد
نه خله باید، نه باد انگیختن
نه ز کشتی بیم و نه ز آویختن
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۹
بانگ زله کرد خواهد کر گوش
وایچ ناساید به گرما از خروش
برزند آواز دونانک به دست
بانگ دونانک سه چند آوای هست
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۰
وز درخت اندر، گواهی خواهد اوی
تو بدانگاه از درخت اندر بگوی:
کان تبنگوی اندرو دینار بود
آن ستد ز یدر که ناهشیار بود
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۱
همچنان کَبتی که دارد انگبین
چون بماند داستان من بر این:
کبت ناگه بوی نیلوفر بیافت
خوشش آمد سوی نیلوفر شتافت
وز بر خوشبوی نیلوفر نشست
[...]
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۲
هیچ شادی نیست اندر این جهان
برتر از دیدار روی دوستان
هیچ تلخی نیست بر دل تلخ تر
از فراق دوستان پر هنر
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۳
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بینیاز
مردمانِ بخرد اندر هر زمان
راهِ دانش را به هر گونه زبان
گِرد کردند و گرامی داشتند
[...]
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۴
گفت با خرگوش خانه خان من
خیز خاشاکت ازو بیرون فگن
چون یکی خاشاک افگنده به کوی
گوش خاران را نیاز آید بدوی
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۵
آن که را دانم که: اویم دشمنست
وز روان پاک بدخواه منست
هم به هر گه دوستی جویمش من
هم سخن به آهستگی گویمش من
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۶
کار چون بسته شود بگشایدا
وز پس هر غم طرب افزایدا
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۷
بار کژ مردم به کنگرش اندرا
چون ازو سودست مر شادی ترا
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۸
آفریده مردمان مر رنج را
بیش کرده جان رنج آهنج را
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۱۹
اندر آمد مرد با زن چرب چرب
گنده پیر از خانه بیرون شد به ترب
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۲۰
شاه دیگر روز باغ آراست خوب
تختها بنهاد و بر گسترد بوب
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۲۱
خود ترا جوید همه خوبی و زیب
هم چنان چون تو جبه جوید نشیب
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۲۲
پس تبیری دید نزدیک درخت
هر گهی بانگی بجستی تند و سخت
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۲۳
با کُروز و خرمی، آهو به دشت
می خرامد چون کسی کو مست گشت
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۲۴
خایگان تو چو کابیله شدست
رنگ او چون رنگ پاتیله شدست
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۲۵
چون درآمد آن کدیور، مرد زفت
بیل هشت و داس گاله برگرفت
رودکی » مثنویها » ابیات به جا مانده از کلیله و دمنه و سندبادنامه » بخش ۲۶
آمد این شبدیز با مرد خراج
دربجنبانید با بانگ و تلاج