گنجور

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۱

 

از فلک در تاب بودم دی و دوش

وز غمت بی تاب بودم دی و دوش

با لب خشک از سرشک دیدگان

در میان آب بودم دی و دوش

گاه می‌خوردم گه از بحر دعا

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۳

 

تا دل من صید شد در دام عشق

باده شد جان من اندر جام عشق

آن بلا کز عاشقی من دیده‌ام

باز چون افتاده‌ام در دام عشق

در زمانم مست و بی‌سامان کند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۶

 

بستهٔ یار قلندر مانده‌ام

زان دو چشمش مست و کافر مانده‌ام

تا همه رویست یارم همچو گل

من همه دیده چو عبهر مانده‌ام

بر دم مار آمدم ناگاه پای

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۷

 

تا بر آن روی چو ماه آموختم

عالمی بر خویشتن بفروختم

پاره کرده پردهٔ صبر و صلاح

دیدهٔ عقل و بصر بردوختم

رایت عشق از فلک بفراختم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۷

 

گفتم از عشقش مگر بگریختم

خود به دام آمد کنون آویختم

گفتم از دل شور بنشانم مگر

شور ننشاندم که شور انگیختم

بند من در عشق آن بت سخت بود

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

جام را نام ای سنایی گنج کن

راح در ده روح را بی رنج کن

این دل و جان طبیعت سنج را

یک زمان از می طریقت سنج کن

تاج جان پاک را در راه دل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

تخم بد کردن نباید کاشتن

پشت بر عاشق نباید داشتن

ای صنم ار تو بخواهی بنده را

زین سپس دانی نکوتر داشتن

چند ازین آیات نخوت خواندن

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۹

 

ای نگار دلبر زیبای من

شمع شهرافروز شهرآرای من

جز برای دیدنت دیده مباد

روشنایی دیدهٔ بینای من

جان و دل کردم فدای مهر تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲۸

 

ساقیا برخیز و می در جام کن

در خرابات خراب آرام کن

آتش ناپاکی اندر چرخ زن

خاک تیره بر سر ایام کن

صحبت زنار بندان پیشه‌گیر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۷

 

عاشقم بر لعل شکرخای تو

فتنه‌ام بر قامت رعنای تو

ماه بر راه اوفتاد از روی تو

سرو شرمنده شد از بالای تو

پوست در تن خشک دارم همچو چنگ

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۸

 

باز افتادیم در سودای تو

از نشاط آن رخ زیبای تو

دستمان گیر الله الله زینهار

زان که بنهادیم سر در پای تو

باز ما را جاودان در بند کرد

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۱

 

تا بدیدم زلف عنبرسای تو

وان خجسته طلعت زیبای تو

جان‌و دل نزدت فرستادم نخست

آمدم بی‌جان و دل در وای تو

بی دل و بی‌جان ندارد قیمتی

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۲

 

ای ببرده آب آتش روی تو

عالمی در آتشند از خوی تو

مشک و می را رنگ و مقداری نماند

ای نه مشک و می چو روی و موی تو

چشمکانت جاودانند ای صنم

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶۳

 

باد عنبر برد خاک کوی تو

آب آتش ریخت رنگ روی تو

جاودان را نیست اندر کل کون

هیچ دولتخانه چون ابروی تو

کفر و دین را نیست در بازار عشق

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۰

 

من نه ارزیزم ز کان انگیخته

من عزیزم از فلک بگریخته

چرخ در بالام گوهر تافته

طبع در پهنام عنبر بیخته

آسمان رنگم ولیک از روی شکل

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۱

 

ای نقاب از روی ماه آویخته

صبح را با ماهتاب آمیخته

در خیال عاشقان از زلف و رخ

صورت حال و محال انگیخته

آسمان خاک بیز از کوی تو

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۰ - در مدح دولتشاه غزنوی و بهرامشاه

 

مهر بندهٔ آن رخ چون ماه باد

جان فدای آن لب دلخواه باد

فرق او همچون خط او سبز باد

بخت او چون عمر او برناه باد

روی آن کز خاصیت دارد خبر

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۳۳

 

ای چو عقل از کل موجودات فرد

وی جوان از تو سپهر سالخورد

خاکبوسان سر کوی تواند

روشنان کارگاه لاجورد

پاسبانان در و بام تواند

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید » قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۵

 

دست اندر لام لا خواهم زدن

پای بر فرق هوا خواهم زدن

نفی و اثباتست اندر عاشقی

صدمه در صور بقا خواهم زدن

در دبیرستان «لا احصی ثنا»

[...]

سنایی
 

سنایی » دیوان اشعار » قصاید و قطعات » شمارهٔ ۱۹ - در هجای علی سه بوسش

 

پیش ازین گفتم سه بوسش را همی

مردمست آن روسبی زن مردمست

باز از آن فعل بدش گفتم که نه

سگ دمست آن روسبی زن سگ دمست

گوید از سختی ور امیر سرخس

[...]

سنایی
 
 
۱
۲
۳
sunny dark_mode