گنجور

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸

 

گر بود با من به صلح و گر به جنگ

رو نگرداند دل از وی هیچ ... نگ

بعد ازین ناموس را یکسان کنم

راست ناید عشق چون با نام و ننگ

زاهدا دست از من مسکین بشو

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۱

 

مرا آن روز عیدست اندرین راه

که گردم در جهان قربان آن ماه

صفایی مرو را گردد میسر

که اندر کعبه کویش بود راه

مکش در روی آن مه آه ای دل

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۴۵

 

گرده های میده و ماس بقر

گر به صد جان می فروشندش بخر

مرهم دلهای ریش صائمان

هست نان گرم و حلوای شکر

با پنیر خشک می گفت آن یکی

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۷۳

 

صحن بغرائی که باشد سیر دار

گر بیابی وقت را فرصت شمار

گرده های میده محبوب من است

خوش بود محبوب یاران در کنار

شد نهان در قند رخسار برنج

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۳

 

دوش دیدم گرده نانی به خواب

این عجب در شب که بیند آفتاب

زانفعال کله بریان مگر

کله های قند رفته در حجاب

تا عیان شد طلعت قرص پنیر

[...]

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۰۳

 

ای ز رشک روی تو بر ماهتاب

ماه من امشب برآ بر ماه تاب

صوفی محمد هروی
 

صوفی محمد هروی » دیوان اطعمه » بخش ۱۵۲ - مثنوی اطعمه

 

بشنو اکنون سرگذشتی ای پسر

فی الحقیقه در مجاز و مختصر

یک شبی در مطبخی بودم قرین

با عزیزی چند از اهل یقین

بود دیگی پر برنج و شیر ضم

[...]

صوفی محمد هروی
 
 
sunny dark_mode